گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

آخه چطور یادتون رفت؟ خواهر داماد؟!!!

یه ژانری هست تو جوکهای وایبر و تلگرام که خیلی باهاش می خندم، پسر خانواده ای که پدر و مادرش عموما بهش بی توجهی می کنن، مثلا همه می رن شهربازی اونو یادشون می ره ببرن یا مثلا باباش گوشی را می ذاره بالای سرش بذارن ، چون امواجش برا مغز خودش ضرر داره و غیره 

دیروز فرشته یک دونه واقعیشو برام تعریف کرد و به جای اینکه بهش دلداری بدم، دو ساعت داشتم می خندیدم

تو شلوغ پلوغی عروسی داداشش در یه کشور دیگه، همه یادشون رفته تاریخ دقیق عروسی را بهش بگن که زودتر بلیط بخره و بره 

نتیجه اینکه یه روز صب تو فیس بوک بی خبر عکس عروس و داماد را دیده

نظرات 10 + ارسال نظر
سلام پنج‌شنبه 23 مهر 1394 ساعت 00:13

من که میدونم خانم طلا چرا پُست جدید نمی نویسند !!

الان ایشون با خانم الا دوتایی رفتن تور اصفهان گردی، دارن بریونی میخورن

رهای کامنتها سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 17:24

رها جون
من اصلا یک در هزار هم حدس نمی زدم اینها بخواهند فقط دو ماه بعد خواستگاری عقد بگیرند! اون هم وسط زمستون که از جوونهای نزدیک دارند شهرها و کشورهای دیگه درس می خونند و نیستند. من اگر می دونستم در اینده به اون نزدیکیه حتما حتما پیگیری میکردم. خواستکاری و اینکه رفتند ازمایشکاه و اینها و این که دارند به عقد فکر میکنند و خریدها و اینها را می دونستم ولی اینکه در عرض دو سه هفته قرار تالارو اطلاع به اقوام را ضربتی انجام می دهند دیگه از عهده حدسم خارج بود. من خواستم بگم حالا کو تا عقد دارید الان خرید عقد می کنید ولی گفتم هرجور خودشون می خواهند شاید می خواهند خرد خرد خرید کنند! اما همون خرید تند تند بوده!!

رهاجون سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 13:14

خب رها چرا خودت نپرسیدییی؟؟

هدی سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 11:14 http://keepcalm.blogsky.com

گیس خونواده ها اصولا از دوماد حساب میبرند! از آبرو ریزی و داد و بیدادش میترسند! این بلاها معمولا سر کسایی میاد که دیگران ازشون نمیترسند!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 08:45

خانواده مورد نظر احیانا شیرازی نبودن؟؟ آخه اینقدر ریلکس بودن فقط از ما شیرازیا برمیاد !!

سلام دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 22:52

حالا
من فکرم مشغول یه چیزه
میگین یعنی بچه ی اون خانومه پُست قبلی، دعوتش میکنه عروسی ش؟

رهای کامنتها دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 21:34

آره بابا! داداش ها داداش های قدیمی.
جالا عروسی اشون جبران کردند همه اشون صد دفعه گفتنتد!!!! البته نمی گفتند هم فرقی نمی کرد چون خودم از یه سال قبلش برنامه ام بود تابستون بیام ایران! :)

خلاصه الکی از خودمون احساس خانواده و اینها و تعلق و اینها و اونها می کنیم ظاهراً ازین خبرها نیست!!!!!
همیشه فکر می کردم خیلی خیلی حضورم برای خانواده ام به خصوص داداشم مهمه!!! چون خیلی راجع به این مسایل با هم حرف می زدیم و من هولش دادم بره توی این داستان با اون خانم و اینها. اما این هم مثل خیلی چیزهای دیگه توی زندگی معلوم شد توهم بوده و برطرف شد!! خِلاص ص ص ص ص ث س

رهای کامنتها دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 18:20

دقیقا همین اتفاق برای عقد برادر من افتاد..... خیلی سریع رفتند جلو برای عقد و اینها چون همدیگر را از قبل میشناختند و دوست بودند اما همه اشون فکر کردند اون یکی به من گفته تاریخ را!
بعد یک هو دیدم عکس ماشین عروس را روز قبلش توی فیس بوک گذاشته اند!!
بعد هم گفتند وای تو که اصلا نمی تونستی بیایی این همه راه را.
اصلا مهم نبود. یه عقد بود!
اون وقت یه سالن بزرگ گرفته اند 210 نفر دعوت کرده اند می گن اصلا مهم نبود. فقط چون جا نداشتیم خونه توی تالار گرفتیم! جالبه من در جریان همه خریدها و کارهاشون بودم اما فقط این جزیییاتی از قبیل تاریخ مراسم!!! را نمیدونستم!!

وای رها تو هم ؟

هدی دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 15:32 http://keepcalm.blogsky.com

اول و آخرش خواهر شوهر ترشیده ایم! میبینی تو رو خدا؟

حالا هدی این وسط ترشیدگی را از کجا پیدا کردی؟

سلام دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 07:52

خونواده عروس خواستن که از شّر خواهر شوهر راحت بشن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد