در فست فودی برایم خودم مرغ سوخاری تند سفارش داده بودم با سالاد سزار و در حال خوردن و وب گردی متوجه شدم میز همسایه ام دو دختر فال فروش هستند که در حال خوردن ساندویج اند، با توجه به منو متوجه بودم که غذایشان چندان ارزان نیست
متعجب زیر نظرشان گرفته بودم که دیدم دختر گارسون دو نوشابه هم آورد و گفت این را یکنفر دیگر مهمانتان کرده است، حالا دیگر بقیه میزها زیر چشمی دخترها را که با وقار و شادمان در حال خوردن بودند زیر نظر گرفتند، مرد تپل اشپز اومد سر میزشان و محل زندگیشان را پرسید و معلوم شد محله او و دخترها یکی است و کلی صحبتشان گل انداخت
دخترها غذا را خوردند و با دقت میز را تمیز کردند و اشغالها را در سطل ریختند و با لبخند به همه نگاه کردند، نگاه یکیشان به من که رسید صدایش کردم و جعبه سالاد سزار را که هنوز باز نکرده بودم را به او دادم
با لبخند گفت: باور کنید من جای خوردن دیگه ندارم و نصف ساندویچم را به برادرم دادم
سلاممممممممممممم
امروز خیل یادت بودم و از خوندن دوباره نوشته های خوبت مایوس همینجوری رفتم بلاگفا و دیدم آدرس اینجا رو خوشحالم می خونم اینجا
خانم دکتر دیدید شما به تازگی همش دارید چیزهای قشنگ دور و برتون می بینید
چه عالیه