درخت انجیری دارم که شاخه هایش به باغ بدون دیوار همسایه کشیده شده است، انجیرهایش هم بزرگ و سیاه و شیرین و وسوسه کننده و من چندین ماه حضور رهگذرانی که برای خوردن و دید زدن حیاط می آمدند را تحمل کردم،
درخت که بخواب رفت بعد از مدتها کشمکش که مبادا صاحب باغ ناراحت شود و انواع پاسخی که در ذهنم آماده کرده بودم، تصمیم گرفتم شاخه های آن طرف را هرس کنم،
اره را برداشتم و روی دیوار کوتاه نشستم و تا نیمه اولین شاخه را اره کردم که وجدانم شروع به وراجی کرد:
حالا مگه چند ماه انجیر داره...
حالا تو بیا تو خونه بمون وقتی مردم می یان...
حالا تو منظره باغ اونا رو داری استفاده می کنی...
خجالت بکش ...
دست از کار کشیدم و برگشتم داخل خانه و دمنوشم را ریختم که پیرمرد همسایه را دیدم که برای سمپاشی وارد باغ شد، گمان کردم که مرا در حال درخت بری دیده است، به سراغش رفتم و بعد از سلام و علیک گفت که :
گفت از آنجا که درخت انجیر بر روی پرتقالهایش سایه انداخته است ،
اجازه دارد انجیر سمت خودش را هرس کند؟
از اون انجیرها خونه داییم داشتن حالا خونه رو کوفتن جاش اپارتمان ساختند و انجیر بی انجیر ....دلم خواست
وقتی می رسیدند و کسی نمی چیدشان و می افتادند و به قول مادرک من پتینگ پتینگ می شدند و پخش زمین
راستی کائنات حسابی زیر نظر داره تو رو
جایزه ی صبر و تحمل در برابر مهمانان ناخوانده ی شکمو و فضول
چقدر عالی