گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

من دوستام برام دانلود می کنن، اما همشون تو وب هستند

این ماهها چند تا سریال  پلیسی، جنایی خوب دیدم که معرفی می کنم که در این شبهای طولانی زمستان حالشو ببرید:

Broadchurch داستانی  که بر محور پیدا شد ن جسد پربچه ای در شهری ساحلی می گذرد، با هنرپیشگانی نا آشنا و نا زیبا، شبیه ما ادمهای معمولی با بازی های خوب و  داستان انسانی و پر کشش،،،

How ti get away with murder  داستان خانم  وکیل و استاد دانشگاه حقوق ، سیاهپوست و چاقی و قدرتمندی  که به دانشجویانش یاد می دهد چطور موکل را از راههای پر پیچ و خم قضایی نجات داد،با سه چهار تا دانشجو زبل که دستیارش هستند،  زنی که در زندگی شخصی به شدت زنانه است و  کشف جسدی که زندگی  او  و شاگردانش را زیر و رو می کند

Secrets and lies داستان خانواده مرفه امریکایی در محله ای بیرون شهر که کشته شدن پسر همسایه ، زندگی این خانواده را زیر و رو کرده و رازهای انان و تمام همسایگان را بیرون می ریزد

Ripper street داستانی مربوط به اوایل قرن بیستم  در امریکا که در محلات فقیرنشین  می گذرد و با قتل زنی فاحشه آغاز می شود که شبهه بازگشت جک قصاب را ایجاد می کند اما پلیس جوان در مخالف با این موضوع رازهای فراوانی را کشف می کند

نظرات 22 + ارسال نظر
سامورایی سه‌شنبه 6 بهمن 1394 ساعت 19:40

مادرم هیچ وقت نمیگذاشت کارکنم میگفت چون پدرت فوت کرده اون وقت مردم فکر میکنند نیازمندیم
******
اره فکر کنم این بد عقده ای توی ما ایرانیهاست
مرحوم بازرگان یه جایی گفته بود
ایرانیان قدیم با عنواوین فلان الدوله و بهمان السلطنه به هم فخر میفروختن
اما حالا این عنوانین منسوخ شده و عنوان دکتر و مهندس جای اون رو گرفته
******
اصلا انگار تا این لایسنس ها رو نداشته باشی معتبر نیستی

رهای کامنتها سه‌شنبه 6 بهمن 1394 ساعت 18:55

در صورتی که هموطنان نازنین ایرونی امون را همچنان می بینم اینجا که می خواهند مثلا همراهشون را به ادم معرفی کنند میگن دکتر فلانی خانم مهندس بهمانی....من می مونم که ایا در عمرشون توی این کشوری که زندگی می کنند تا حالا از کسی شنیدند که کسی با عنوان خودش را معرفی کنه چرا خیلی از ما هرکز از خونمون بیرون نمیره این رده بندی ها ...که هیچی هم معنا نداره. اگر کسی مهندسه دلیل نمیشه رفتارش خوب باشه یا خوب لباس بپوشه یا دوست خوبی باشه...اینحا هم خیلی هامونن مجبوریم پوزیشن هایی داشته باشیم که فامیلمون توی ایرران کیف کنه که اوه ما داداشمون یا نوه عمومون یا کی مون توی یه شرکت بهمان مسوول صادرات قطعاته یا رییس راه اهنه یا هر چی... اما ادمه شاید دلش می خواد مثل این خود ادمهای اینجا باشه ... بی خیال و راحت ...و یه شغل بی دغدغه و کم مسوولیت تر...اما امان از خیال ناراحت و نگران ....

رهای کامنتها سه‌شنبه 6 بهمن 1394 ساعت 18:47

جالب بود اونچه نوشتی سامورایی ولی طنز تلخ داستان در اینه که زندگی نامه خیلی ازماست. همه ماها نسل های آرمانی! با هزار تا آرزوهای بزرگ، تصورپردازی های بزرگ تر از انچه باید باشیم و یا بدست باید بیاریم نسبت به چیزهایی که خوشحالترمون می کنه. من در دانشجویانم خیلی کم کسانی می بینم که درجا مستقیم از دبیرستان اومده باشند به دانشگاه (برعکس خیلی از دانشگاه های امریکایی). چون به نظر خیلی ها احمقانه است که از یه زندگی دانش اموزی بیفتی به یه زندگی دانشجوی...وقتی اوایل دانشجویی بودم استاد مشاور رساله ام که فول پروفسور بود و رییس دپارتمان، داشت یه روز سر ناهار می گفت که با دخترم قبل نهار حرف زدم و گفت دیشب هزار تا سمل (یه شیرینی عین نون خامه ای) فروختند. من متعجبانه ازش پرسیدم واه مگه این دبیرستانی نبود. گفت تازه تموم کرده شروع کرده در کافه فلان که میدونی نزدیک ایستکاه مرکزی قطارهاست، کار می کنه. من خ سختم بود هضم کنم این را که یکی که حقوقش از بالاترین ها توی دانشگاهمونه. فقط هم دو تا بچه داره چطور بچه اش داره گارسونی می کنه و باباهه هم داره با افتخار تعریف می کنه! اما یه ده سال که گذشت و هزار نمونه دیدم که اصلا کار شخصیت نمی اره و اینکه شغلت چیه هیچ تاثیری در احترامی که بهت می ذارن نباید بذاره یاد گرفتم یه جور دیگه به ادمها نگاه کنم. من فکر می کنم توی ایران خ خ چشم و همچشمی و رقابت شدید برای بدست اوردن چیزهایی که چشم مردم را پر می کنه و عناوین دهن پر کن به خاطر همینه که ما فقط به بعضی مقام ها و مدارک احترام می ذاریم...وگرنه هر کی هرجا بود باید با خودش و زندگیش حال می کرد نه حرص بخوره یه کاری کنه که فقط دیگران حسرتش را بیشتر بخورند تا خودش هیچ لذتی ببره

سندباد سه‌شنبه 6 بهمن 1394 ساعت 14:43

چقد کامنتای اینجا خوبه!
خدا خیرت بده گیس جان! خدا هزاران سفر و انرژی و .. هرچی می خوای نصیبت کنه. بازم سریال معرفی کن ما فیض ببریم! نه اصن شما بنویس. هرچی بنویسی یه چیز خوبی ازش درمیاد. ولتاژ انرژی مثبتی که از خودت به جا میذاری بالاس. باعث خیر میشی. بوس بهت

سامورایی دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 22:24

الا جان من دهه پنجاهی ام من هم مثل شما نسل سوخته ام انقلاب ، جنگ و بحرانهای بعدش مارو نابود کرد
تازه ما طبقه متوسط خوزستانی یه بدبختی بزرگ دیگه هم به نام شرکت نفت داشتیم که بزرگترین آرزوی خانوادههایمان این بود که بچه هاشون کارمند شرکت نفت بشن
البته الان با حقوق خودم که مقایسه میکنم میبینم شاید راست میگفتن
راستش دوستان ، در مورد خودم واقعا نمیدونم دلیل فکر کردن به یه شغل دیگه چیه ؟ من وضعیت مالی نسبتا خوبی دارم (فوق العاده نیست ) ولی میتونم بگم از هم نسل های طبقه متوسط خودم بالاتره وهر چی که هست نیاز مالی مثلا برای خونه و ماشین نیست
شبیه یه موجود در قفسی ام که همه جوره بهش میرسن ولی میدونی
آزادی با همه خطراتش واقعا چیز دیگری است

سامورایی دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 22:17

امید وارم گیس طلا از اینکه ما این گفتگو رو ادامه میدیم ناراحت نشه
رها جان
چند تا مشکل هست
در تشکیلاتی که من هستم مرخصی بدون حقوق ،استفا ، ومرخصی .... همه در یک ردیف و ممنوعند .فعلا که بهانه کمبود نیرو را دارند انتقال به شهرهای مرکزی خوب هم مثل تهران که پارتی آنچنانی میخواد فقط باید اخراج خود خواسته داشته باشی سفر به خارج از کشور هم یه پروسه سنگین شده منوط به اجازه از اطلاعات
من برای ازمونهای ماکرو سافت (ازمونهای بین الملی شبکه و سیسکو ) که به دلیل تحریم ها فقط خارج ایران برگذار میشه چند ساله درخواست دادم میگن باید توجیه کنی به چه دلیل حتما باید بری بیرون ایران ازمون بدی الان فقط برای سفرهای زیارتی عراق و سوریه راحت میشه اجازه گرفت

الا دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 21:18

همون " نمیتونم " منظورم بود. منطقی ، عقلانی ، حسی ، فکر میکنی حل کردی قضیه رو. اما موقع عمل ، ارواح پنهانی بیدار میشوند و میشی دوباره همون طبقه متوسط محافظه کار. " جایگاه اجتماعی " و غیره. و اونقدرفکر میکنی و هر شب با فکر " یه شغل دیگه و نوع زندگی دیگه " میری رختخواب تا موقع پوسیدنت.

رهای کامنتها دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 20:18

وای این یه کابوسه که " 99 درصد این طبقه متوسط ، هر شب که میره رختخواب ، به یه شغل دیگه و یه نوع زندگی دیگه فکر میکنه." من کابوسم این نیست که کاری را انجام می دهم که دوست ندارم اما بدتر از اون این هست که نمیتونم ....هرکاری هم می کنم نمی تونم عمومی کنم خودم را. یعنی اگر اینجا مجبور بودم با اسم و فامیلم کامنت بذارم حتی از سلام گردن هم عاجز بودم! اینقدر در این جامعه ترس برانگیز و تهمت خیز و داستان درست کن ِ ایران زندگی کرده ام که از اینکه حتی یه ثانیه عمومی شم می ترسم و می میرم. یکی از واحدهایی که اینجا در دکتری گرفتم در مورد فلسفه سیاسی هانا ارنت بود (که اصلا و ابدا به رشته و کار و هیچی ام ربط نداره اما از بین واحدهای انتخابی برش داشتم) و تپوری اش این است که انسانی که در "اتاق خصوصی" است با حیوان فرقی ندارد و فقط وقتی ادم "انسانیت" خودش را محقق می کند که پا به "اتاق عمومی" می گذارد...حالا می ترسم حیوون بمیرم بعد این همه پرهیز ها و ترس ها و نبودن ها و مواطب بودن ک مبادا حتی یه عکس یه ناخن از من در اینترنت باشه...بابا گور بابای اینترنت و ایران و سیستمی که باید ازش بترسی اگر وجود داشته باشی. ...

الا دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 19:15

خلاصه داستانها از سر گذروندم. و در طی سالیان در خارج سعی کردم خودمو از خیلی بندهای ذهنی رها کنم. رها هم کردم. اما انگار اون جدال ابدی آینده و لذت حال یک طورایی میمونه.نه در مورد کار ، در موردهای دیگه تصمیم گیری. بقول یکی از دوستان: گند بزنه این ذهنیت طبقه متوسط رو. و بقول همون دوست ، 99 درصد این طبقه متوسط ، هر شب که میره رختخواب ، به یه شغل دیگه و یه نوع زندگی دیگه فکر میکنه.

الا دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 18:57

سامورایی و رها عزیز:
نمیدونم چرا با خوندن حرفهایتان حالم یک کم بهتر شد. خوب بود!
من از نسل دیگه ای هستم. نسل وسواس و فشار طبقه متوسط. اونطوری بزرگ شدم. کسب موفقیت و گاهی اونهم گاهی تشویق خونواده. تازه برای پزشون جلوی مردم! نه برای من. خلاصه مصیبت کشیدم. دانشکده هنرهای دراماتیک رو نرفتم ، چون دانشگاه تهران قبول شده بودم! افتخار خانواده رو رعایت کردیم!
بقیه درکامنت بعدی

رهای کامنتها دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 09:16

سامورایی جان. مرخصی بدون حقوق بگیر. نترس! این حرفیه که همیشه من به خواهرم می زنم. میگه این همه سال استخدام رسمی ادم حیفه از دست بده. میگم مرخصی بدون حقوق بگیر. می گه اگر برگردم ممکنه دیگه این پست ِ خوبی که دارم بهم ندهند. میگم بابا ممکنه بالاتر بهت بدهند. بستگی داره چطور برگشتی. شاید توانایی جرات و رویکردت عوض شده و جای بهتری بتونی توی همون سازمان خودت پیدا کنی. اون خ ناراضیه و اما همچنان ادامه می ده. شما که پست تخصصی داری هم نباید نگران باشی بخصوص که منبع درامد می تونی داشته باشی از کار دومت. فکر جایگاه اجتماعی و اینها نباش ...عمر کوتاهه :»])

سامورایی دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 02:35

عاشق این روش زندگی گیس طلا هستم با اینکه توی این جامعه کثیف و بیرحم (مخصوصا نسبت به زن ها ) زندگی میکنه خودش رو اسیر این سلولها نکرده و از زندگی لذت میبره (تا جایی که میشه ) گرچه معتقدم خیلی ریسک داره و واقعا نگران کننده است
آخ نمیدونی چقدر دلم میخواد یه روز برم استفام رو بکوبم روی میز رئیس بار بندیلم بندازم تو ماشین و بیهدف بزنم به جاده بزارم جاده منو با خودش ببره

سامورایی دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 02:31

با این سیستم که الام دستمه نمیتونم بعد حتما برات میزارم
من خودمم کارمند یکی از بخشهای قوه قضائیه ام البته بخشهای فنی و اداری و حقوقی نیستم راستش از کلمات و دنیای حقوق متنفرم دارم تحمل میکنم فقط
نامه های حقوقی رو خوندن برام مثله کار با اعمال شاقه است
یه داستانی هست که میگفت بز ت را بکش راستش جرات بیرون زدن از تشکیلات روندارم با اینکه شغل دوم هم دارم که تقریبا کار برنامه نویسی موبایل و شروع همین بازی سازی یه امیدوارم جرات پیدا کنم یه روز این کار رو بکنم
جک تو تایتانیک یادت هست اونجایی که برای سرمایه داران از روش زندگی خودش صحبت میکنه
میگه بلیت کشتی رو تو بخت ازمایی برده ... در لحظه زندگی میکنه و عاشق این جمله اش بودم
زندگی یه موهبت ه که باید ازش استفاده کرد

سامورایی دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 02:23

یه شغل خیلی باحال تری هم هست رها
کارش اینه فقط سالی دو بار میره بالا پشت بوم ببینه ماه کی در میاد کی در میره
تا الان کارشناسیشو اوردن چند وقت دیگه فک کنم تخصص و فو ق تخصص هم بیارن
کارشناس رویت ماه

رهای کامنتها دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 02:19

راستی می شه اِعراب اون ضرب المثل را بذاری که بدونم چطوری خونده میشه. باحال و خ قابل استفاده است.
البته در مورد من این موارد سربزنگاه که خودم را غرق وب گردی گرده ام اب از سر گذشته نبوده مرگ و زندگی بوده اما من فدا کرده ام زندگی را از برای خاظر مرگ!

رهای کامنتها دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 02:17

وای سامورایی
آرزوی من هم همین بوده که یه شغلی پیدا کنم که متناسب با فعالیت روزمره ام باشه مثلا به جای اقای بهنود توی بی بی سی یه شرح بدهم از روزنامه هایی که هر روز خونده ام و مهمترین ها وجالبترین هاش را بگم!
یا مثل این دوستان مفت خوری که هی پروژه های بررسی وب فارسی ازین دید و ازون دید و این جرفها می گیرند بگیرم و خود وظیفه همونی میشه که صبح تا شب و شب تا صبح دارم انجام می دهم!!
مثل همون مثال مادرخدابیامرزِ شما که خواهش کنه بچه جان از نقس می افتی. گور پدر درس و دانشگاه. استراحت کن! :)

سامورایی دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 01:19

بختیا ری ها یه ضرب المثلی دارند وقتی یه ضرری پیش میاد میگن: یونم سر گایل او برده
یعنی این (ضرر )هم سر گاوهایی که آب (سیل )برد
یعنی کلا بیخیال
من همیشه وقتی یه درسی رو میدونستم افتادنی ام دیگه نمیخوندم و همینو میگفتم
اینم سر مشروطی ها و مردودی هایی که رفت

سامورایی دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 01:09

مخلصم رها جان
مگه نمیدونی که یه ضربالمثلی هست که میگه بهترین وقت برای تماشای فیلم شب قبل از امتحانه
ای حال میده ای حال میده
من جدیدا دانشجوی ساخت بازی کامپیوتری شدم استاد برای هفته دیگه تمرین داده چند تا بازی کامپیوتری معرفی کرده که بازی کنیم و نظرمون رو درباره اش بگیم
داشتم فکر میکردم خدا اون موقع ها که سر زیاد بازی کردن کلی دعوا میشدیم این دوره ها کجا بود و چرا به ما نرسید
فکر شو بکن مادر خدا بیامرزم به جای دعوا کردن میگفت سامی جون پسرم بسه دیگه چقدر درس می خونی مادر یه کم استراحت کن

رهای کامنتها یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 23:53

ای ول سامورایی که عاشقت شدم
عین ِ عین ِ عین منی!

یادم می اد وقتی دانشجوی دکتری بودم صد سال پیش، همیشه و همیشه وقت امتحانهایی که هیچی نخونده بودم و اصلا کتابهای اون درس را اصلا نخریده بودم برای کم کردن استرس می رفتم یه دور توی اینترنت بزنم...این وبلاگ را بخون اون وبلاگ و تمام پیوندهای بغل وبلاگ ها را باز کن و یه هویی به یه فیلمی یا توصیفش می خوردم اقا همه شب را بیدار می موندم و هشیار همه اش را می دیدیم و بعد بیشتر مضطرب میشدم و باز می چرخیدم توی اینترنت و حرص می خوردم که مثلا چرا گیس، اپ دیت نمی کنه!!! و اینها ...و همیشه هم بی نهایت غصه می خوردم از این رفتارم ...اما همیشه هم باز روز از نو و روزگار از نو!

سامورایی یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 18:22

خاطره خوشی از سریال دیدن ندارم
چند سال قبل چند روز مونده به یه امتحان پایان ترم سنگین تازه سریال فرار از زندان دستم رسید نشون به این نشون که تمام فرجه رو نشستم تا آخر سریال رو دیدم وامتحان هم ندادم و صفر گرفتم
چی میشد اگر به جای امتحان از مون سریال وفیلم میگرفتن

سلام یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 10:01

فکر کنم سریال دومی، رشتی باشه

How ti get away with murder

سندباد یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 08:38

مرسی بابت معرفی
فقط آخری رو شنیده بودم. بقیه رو نمی شناختم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد