گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

ملاقات با تفلیس

با پروانه که قبلا یه بار دیده بودمش فرودگاه امام قرار داشتم، طبق معمول زود رسیدم و با همون حس غم همیشگی، من همیشه موقع خروج از ایران و در مسیر فرودگاه دچار یه جور پشیمانی از رفتن و دلتنگی برای ماندن می شوم

مضحکه اما وجود داره و بهش بی توجهی می کنم

فرودگاه به طرز مشکوکی خلوت بود و به جز پرواز بغداد و نجف کسی در ان اطراف نبود، به مادرک زنک زدم و اونم مثل  همیشه شادمان از سفر رفتن من، برام بصورت مجازی اسفند دود کرد و دعا کرد و پروانه اومد

متصدی کارت پرواز با دیدن تفاوت ما بین بقیه مسافران مسن گفت: چه خبره گرجستان؟ کنسرته؟

دیگری با دیدن کوله ها گفت، نه بابا می خوان برن قله فتح کنن!

همه کلا خوش اخلاق بودن، متصدی بازرسی گفت: اهل شیرازیو اییییی روزگارت بد نیست!

کارمند بانک هم شیطنت که : نه به شما ارز نمی دیم، چرا؟ دلمون می خواد

خلاصه حتی خانم پشت دستگاه که در کوله مون قاشق چنگال مسافرتی دید، و حدس می زد کارد هم داشته باشه، یه نگاهی به دوتامون کرد و گفت: نه کارد ندارن!

هواپیما فوکر بود جوانی که کنار من نشسته بود سراسر سفر از ترس سقوط در حال فشار دادن در و دیوار و دستهایش بود، یادم می اید که روزگاری منهم از پرواز می ترسیدم، یادم نمی یاد چه جور خوب شد؟

غذا سبزی پلو با گوشت بود و مسیر یکساعت و بیست دقیقه و خانمی که با ما و سفرمان حال کرده بود، می خواست همسفراشو ول کنه و با ما بیاد که منصرفش کردیم ، حالا بی خیال این دفعه شو جان مادرت

از همان زمان کم  کردن ارتفاع هواپیما سبز بودن این کشور معلوم بود، بالای سر تفلیس حجم درختان سبز از بین ساختمانها دیده می شد.

طبق معمول هم وطنان گرامی در راهرو هواپیما منتظر باز شدن در، ایستادند، دیگه یه جور کارت ملی ایرانی بودن شده این کار

فرودگاه کوچک و هوا عجیب ملس بود

از انجا که خوش شناسی من زودتر از خودم جلو می رود، یکی از دوستام وقتی گفتم می رم گرجستان شماره یک راهنمای تور را اونجا بهم داد. داخل تلگرام در حال گرفتن اطلاعات بودم که یک اصطلاح شیرازی پروندم که سعید با ویس برام صدا فرستادم و من حیرتزده لهجه شیرین شیرازی را شنیدم، 

دیگه حدس بزنید همشهری در دیار غربت یعنی چه؟ 

گفته بود که در فرودگاه سیم کارت رایگان بگیریم و بهش زنگ بزنیم که زدم، کلی بابت نیاوردن ابلیمو شوخی کرد و ادرس داد که چه اتوبوسی را سوار شویم تا به او برسیم

بلیط ها کاغذی و ارزان اما باید تا مقصد حفظ شود چون بازرس هر از گاهی وارد می شود

مسیر فرودگاه تا تفلیس، پر از درخت بود، درختان کهنسال و زیاد و تفلیس از ان دور پیدا بود، شهری در لابلای کوه و تپه های سبز رنگ

تفلیس

شهرها مثل ادمیزادند، می شود در نگاه اول عاشقش شد، می شود سرمایش را حس کرد، می شود او را به دوستی قبول کرد، یا تنها دیدار کوتاهی داشت که به سرعت فراموش می شود

می دانم که با تفلیس دوستی طولانی خواهم داشت و باز هم به دیدارش می آیم


نظرات 5 + ارسال نظر
ماه گل جمعه 22 مرداد 1395 ساعت 21:43 http://yekboreshzendegi.blogsky.com

چه قدر خوبه که جمله ی شانسم زودتر از من اونجاست رو بدون کنایه و به معنی واقعی اش استفاده می کنی، تحت تاثیر قرار گرفتم و هر روز به خودم میگم من یه خوش شانسم

سندباد جمعه 1 مرداد 1395 ساعت 10:06

ای جونم عزیزم!
آدم یه بار هم دنیا بیاد از دریچۀ چشم شما زندگی کنه
سفر و خوشی هاش بر شما گوارا باشه
ولی باور کن گیسو هروقت می نویسین سفرین یا دارین میرین منم دلم براتون تنگ میشه. نمی دونم چرا!

تیلوتیلو پنج‌شنبه 31 تیر 1395 ساعت 09:30 http://meslehichkass.blogsky.com/

ممنونم که زود زود مینویسی
از ذوق انگار خودم رسیدم به مقصد
از بس خوب مینویسی

م.ا. گندم پنج‌شنبه 31 تیر 1395 ساعت 08:26

چه خوب که زود نوشتی عکس که نذاشتی برم عکس های تفلیس را سرچ کنم فضا بیاد دستم خوش بگذره

بانوی ماه مهر پنج‌شنبه 31 تیر 1395 ساعت 00:08

خانوم ما عاشق شما و سفرها و سفرنامه هاتونیم... بنویس که مشتاقانه منتظر خوندنیم... امیدوارم هر لحظه ی سفرت شانست جلوتر از خودت در حرکت باشه و این سفرت هم رویایی باشه برات...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد