گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

روز اول پیاده روی د ر تفلیس

طبق قرارمان در اخرین ایستگاه اتوبوس پیاده شدیم تا سعید به دنبالمان بیاید و به هاستلی در ان اطرف ما را ببرد، هوا غیرقابل توصیف بود، ملس

باد ولرمی می وزید و غروب زیبایی بود تا سعید رسید، از همان شروع شوخی می کرد و متلک بارمان می کرد و ما هی شرمنده که به خدا ابلیمو نبود و نمی شد و غیره که متوجه شدیم سعید اصلا قصد ندارد هاستل ما را ببرد و مقصد خانه اوست!

دیگه از شرمندگی داشتیم با خاک یکسان می شدیم از ما انکار و از او اصرار و فایده ای نداشت

در اپارتمان زیبا و به شدت تمیزش با برادر همسرش روبرو شدیم، خانم سعید به دیدن پدرش که در مراحل پایانی سرطان بود، رفته و خانه دو خوابه، یک اتاق با تختی بزرگ و منظره رودخانه پشت پنجره برای ما بود

با وجود خستگی شبی شاد را با سعید و گورا گذراندیم و سعی می کردیم با کیک دستپخت پروانه از شرمندگی دست خالی آمدنمان کم کنیم

و با صدای شهر دو پشت پنجره بیهوش شدیم

روز اول طبق معمول ساعت شش بیدار شدم تا هشت یواشکی رفتم و اومدم و باز فایده ای نداشت، سعید بیدار شده و شاکی و شوخ که اینجا روز از ساعت ده شروع می شه!

صبحانه که خریدم، نان گرجستان خیلییی خوشمزه است، سعید به سر کار رفت و مسیر پیاده روی را به ما نشان داد، من قبلا در اپ triposo گرجستان را دانلود کرده بودم بنابراین به صورت افلاین و بسادگی مسیرها را پیدا می کردم و امکان گم شدن وجود نداشت بنابراین راه افتادیم

از صبح ساعت نه صبح تا شب ساعت نه که برگشتیم خانه حوالی١٥ کیلومتر پیاده روی کردیم، به شدت نگران پروانه بودم که با آن دمپایی لای انگشتی و ناخنهای بلند و دامن کوتاهش کم بیاورد که رسما شرمنده ام کرد با توان بدنی اش، بارها من برای استراحت نشستم و او ایستاده بود

تفلیس زیبا بود، غمگین می شم از حجم درختان کهنسالش، در ایران اگر درختی در خیابانها باشد، عمر کوتاهی دارند، اینجا چنارهایی بود که دست دورکمرشان نمی شد انداخت، صد ساله ؟!

کاج های بلند، حتی سروهای شیراز، در واقع شهر لابلای درختان ساخته شده بود، با اینکه چندان اثری از زیباسازب شهرداری نبود و همه چی نامرتب و رها شده بود اما سبز

مهربانی مردم گرجستان همان بود که شنیده بودیم، یک کلمه انگلیسی نمی دانستند اما تمام تلاششان را می کردند تا راهنمای ات کنند، در مقابل ایرانی بودنمان هم حس خوبی داشتند، گودکانتری

در خیابانها راه می رفتیم ، وارد فروشگاه ها می شدیم، بستنی می خوردیم، بساط های هندوانه فروشی های ارزان و زیاد را نگاه می کردیم و از فروشگاه نان، پیراشکی و نانهای خریدیم که داخلش گوشت و برنج و سیب زمینی با ادویه های خوشمزه بود

یک فروشگاه خیلی بزرگ دیدیم تبلیسی مال که حراج مارک ها را زده بود، ما هم که گرم و خسته بودیم یکی دو ساعتی در خنکی و اجناس خوشگل، چشمها را صفا دادیم و عینک و کلاه پرو کردیم و به خودمان خندیدیم ، نوشیدنی وردیم که مزه اکپکتورانت می داد!

توریست ها عموما عرب بودند و اندکی ایرانی. اروپایی

بیرون که آمدیم شروع کردیم چانه زدن با ایما و اشاره برای رساندن ما به روستای در همان اطراف به نام مستختا، از بیست لاری رساندیم به پنج لاری و سوار شدیم

جاده کاملا چالوسی بود، زیبا و جنگلی و کوتاه

راننده جلو کلیسا پیاده کرد و گفت که می ماند تا ما را برگرداند به تفلیس و ما به راه افتادیم

وای که چقدر قشنگ بود این روستا


نظرات 4 + ارسال نظر
علی پنج‌شنبه 14 مرداد 1395 ساعت 15:42

درست در سالگرد سفر زمینیمون به گرجستان دوباره سری به وبلاگت زدم و خاطرات پارسال همین موقع برام زنده شد پارسال از عید فطر به مدت 17 روز به صورت زمینی با ماشینمون اول رفتیم باکو بعد تفلیس و بعد ایروان و برگشتیم تهران. خیلی دوست دارم مثل تو کوله پشتی به دوش بزنم به سفری طولانی ولی با یه همسر ناساز در سفر و دو تا بچه خوابالو امکان پذیر نیست! ما چهار زو بیشتر گرجستان نبودیم ولی همین مقدار هم خیلی خاطره خوبی شد. به اینستاگرامم سر بزنی چند تائی عکس از سفر مون هست. alifarzaneh1355

سندباد جمعه 1 مرداد 1395 ساعت 10:09

به به عالی! مرسی که یم نویسین و انقدر قشنگ می نویسین. حتی از مزۀ اون نوشیدنی اکسپکتورانت هم خوشم اومد

م.ا. گندم پنج‌شنبه 31 تیر 1395 ساعت 23:00

چیزی که این سفر را قشنگ می کند رها بودنتان است البته شاید...
بهتون پیشنهاد می دم سفر بعدی با خودت دوچرخه ببری اون آقایی که وبلاگش رو معرفی کرده بودم توی بیشتر سفرهاش با دوچرخه بوده حتی خارج از کشور

تیلوتیلو پنج‌شنبه 31 تیر 1395 ساعت 09:44 http://meslehichkass.blogsky.com/

انگار من وسط یه رویا دارم قدم میزنم
چقدر خوبه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد