گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

تفلیس در شب

فردا صبح در خانه بدون صاحبخانه بیدار شدم، لباس شستم و کوله مرتب کردم و برای مادرک ماجرا را در تلگرام تعریف کردم و می گوید باید از سعید یاد بگیریم، ما هم باید مسافر بیاریم خونمون پذیرایی کنیم، بعد هم عزیز من پیشنهاد می ده برای سعید ملافه بخرم!!!

برای خرید از خانه بیرون رفتم، همچنان حضور درختان برای عجیب بود، حتی داخل پارکینگهای بدون سقف هم درختها بالا رفته بودند، یکی دو زن رفتگر هم در محله حضور داشتند. 

از میوه فروشی سیب زمینی و پیاز و فلفل های غول آسای قرمز رنگ خریدم و از سوپری رب و فانتا و همچنان مهربانی مردم غرقت می کرد، زن فروشنده پلاستیک برایم اورده و وسایلم را از دستم گرفتم و در کیسه مرتب گذاشته و در سکوت لبخند می زند

سعی می کنم با نرمافزارم کلمات ساده را بگویم اما خیلیییییی مشکل است، حتی یک تشکر ساده می شود gmahed lohob 

هیچجوره نمی شه تلفظش کرد

در خانه پروانه در حال پخت مرغ و پلو است و بوی خوشی راه انداخته و منتظر سعید عزادار که از راه برسد

سعید و نینو و گورام می رسند ، در چهره شان چنان سرگشته گی است که غمگینم می کند، پدر سرطان داشته و همه می دانسته اند که رفتنی است، اما چه فرق دارد، مرگ ، مرگ است

امدند لباس برداشتند و رفتند، خیلی دلم می خواست بغلشان کنم و دلداریشان دهم

رسم است تا یک هفته جسد را در تابوت یخچال دار نگه می دارند و بعد دفن می کنند، زشت است اگر سریع خاک کنند مرده را، سعید ماند تا به کارهایش در تفلیس برسد و برای خاک سپاری خواهد رفت

ناهار خوشمزه پروانه را خوردیم و خاطره تعریف کردیم و از دست سعید خندیدیم که می گفت چرا فلفل قرمزهای دور دیس مرغ را نخوردیم و دلیلش هم قاطعانه این بود که : هر گونه تزیین غذا را باید خورد!

بعد از غذا سعید خوابید و ما هم یکساعتی صبر کردیم تا هوا خنک شود و به راه افتادیم، اینبار مسیر برعکس دیروز را پیاده روی کردیم و از کنار رودخانه پایین رفتیم، پیرمردهای ماهیگیر حسابی سرشان شلوغ بود و از خمیر نان و ذرت استفاده می کردند و جدی و اخمالو بودند، انگار که مهمترین کار دنیا را انجام می دهند. 

ساختمانهای در طرف رودخانه خیلی شیک و اروپایی طور بودند، کلا تفلیس پر از ساختمانهای بزرگ و نوساز است

و رستورانهای با معماری و دکور زیبا اما در سایز بزرگ

با احتیاط تمام از خیابان رد شدیم، رانندگیشان سور زده به تهران، گمانم جریمه ندارند . طبق دستور العمل ایپدم ، مسیر پیاده روی که انتخاب کرده بود ما را به نوک تپه زیبایی رساند که ساختمان بزرگی بالای ان بود که فهمیدیم سیرک است، اما تعطیل بود، متروک!

اما ارزش منظره اش را داشت

مسیر را به سمت خیابان معروف روستاولی ادامه دادیم ، در این شهر من جیشو هیچ مشکلی ندارم، تمامی پمپ بنزینها دستشویی دارند و قدم به قدم پمپ بنزین اینجا هست. سوپری های تمیز و خنکی هم هم در پمپ بنزین ها هست که چیزهای خوشمزه ای در ویترین دارند و مکث های شادمانی در پیاده روی برای ما ایجاد می کند

ادامه دادیم تا به خیابان رسیدم، نایت کلابی هم در ان اطراف بود و یک دو چرخه غول آسا

روستاولی باز هم مرا حسرت کش کرد از حجم درختان بزرگش، ما دلمان به یک خیابان ولی عصر و چنارهای رو به مرگش خوش است، اینجا درخت سنجد وسط خیابان را نبریده اند !

ساختمانها بزرگ و زیبا، تاتر، سینما حتی دانشکده فیلم و سینما، کلیسایی نوساز، پارکی بزرگ و با نیمکت های پر عشاق

گل کاری هم داشت، اولین بار بود تلاش شهرداری در زیباسازی مشاهده می شد.

در کلیسا خانم فرودگاه را دیدیم که می خواست همسفران را رها کند و با ما بیاید، من و پروانه کلی خندیدیم وقتی متوجه شدیم همسفرانش، بچه هایش بودند!

موجود باحالی بود خانم، داشت می رفت باتومی و از انجا به ارمنستان

دو سه هم وطن دیگر تلاش برای اشنایی را داشتند که اولین سوالشان برای برقراری ارتباط این بود: کجا پول چنج می کنند؟!

خب خدایی یک کم خلاقیت داشته باشید، تابلو نئون را نشان دادیم و گفتیم : اونجا ! و رفتیم

تا به میزان ازادی رسیدیم و بستنی های خوشمزه خودمان، مشکل پول خرد به اندازه گرم شدن کره زمین مشکل جهانی است ها

از میدان آزادی وارد محله قدیمی شدیم، بیشتر از قدیمی ویران بود، حیف که هیچ بازسازی روی این خانه ها انجام نشده بود، این در و پنجره های چوبی و این بالکنها می توانست رسما خودش یک جاذبه جهانگردی باشد

مردم خیلی جدی در حال زندگی بودند در خانه ای که کج شده بود اصلا اما باز هم حال و هوای گذشته درون کوچه ها لذت بخش بود

عجیب اینکه کنار همین این خانه ها،سر خیابان هتلهای بزرگ و روشن و زیبا می درخشیدند! تفاوت طبقاتی اینقدر چسبیده به هم ندیده بودم

آفتاب رفته بود و سیمای دیگری از تفلیس بر ما ظاهر شد، نورهای شبانه

پل صلح تمام درخشان، نارین قلعه در زیر نور چراغها و نورپردازی تمام ساختمانهای بزرگ. زیبا

اضافه کنید انعکاس همه اینها در رودخانه

رفتیم رو پل و وسط ان نشستیم ، چراغهای داخل شیشه های محافظ پل روشن و خاموش می شدند، کشتی نورانی از روی آب رد می شد و انبوه توریستها در حال عکاسی و شلوغی دلپذیر ، زنده و شاد

بالاخره پل را رها کردیم و ده شب شده بود و برای رفتن به تله کابین دیر بود، با چک و چانه چهار و نیم لاری تاکسی گرفتیم که نه نقشه را می فهمید و نه زبان ما را و نگران بود شدید که گم شدیم، با خنده و شوخی رساندیمش دم خانه و نفسی به راحتی کشید و رفت

در خانه پروانه کتلتی خوشمزه برایمان پخت و با خاطره و خنده خوردیم و من محل های توقف و مدت زمان ماشین سواری در مسیرکازبکی را با سعید چک می کردم و سعید  همچنان سربه سر پروانه می گذاشت که خبر نداری قراره چه بلایی سرت بیاد تو این مسیر و چه خوابی گیس برات دیده و پروانه که سرش را روی میز گذاشته و به خواب رفته بود، زمزمه می کرد: من ماشین سوار نمی شم، پیاده چقد راه تا کازبگی؟

بچه پررو

نظرات 2 + ارسال نظر
developer e mosaaferat laazem چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 11:59 http://exmachina.ir

man niyaz be rahnamyi va safar daram khanume leader age emkaanesh hast mikhastam bahatun dar tamas basham

sepas

سلام
شما می تونید همین جا با من در تماس باشید و سوالاتتون را مطرح کنید
به شرطی که فینگلیش ننویسید

م.ا. گندم شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 10:34

یعنی واقعا تو این تقسیم کار چه کاری با تو هست مثلا پروانه آشپزی می کنه، گیسو ....؟؟
متشکرم
حداقل آدرس اینستا بدید لطفا

من لیدرم خو، تصمیم می گیرم، مسیر پیدا می کنم، ادرس از ملت می پرسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد