گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

دریاچه آرامش

سعید پیشنهاد داد که امروز به دیدن دریاچه ها برویم و شب به دیدار نارین قلعه، منم که عشق آب بازی پذیرفتم، مایوها را زیر لباس پوشیدیم و مسیر را روی نقشه پیدا کردیم به را افتادیم، توصیه می کنم در سفرها برای گردش در سطح شهر کوله پشتی کوچکی داشته باشید که دستهایتان باز باشد، کیف کمری و سردوشی برای سفر جالب نیستند،همچین خوش دستند برای دزدان و دست و پا گیر برای شما

در کنار رودخانه همچنان ماهیگیران در حال تلاش بودند، گمان می کنم باید ذهن ازاد و صبر زیادی داشته باشی تا ماهیگیر شوی

از روی پل رد شدیم و به مجسمه اسب سوار رسیدیم و پیچیدیم و از یه خانم بی اعصاب خوردنی خریدیم، از یه داروخانه روغن بدن گرفتیم .

اینجا مردم ساده پوشند، زنان مسن بلوز و دامن، زنان جوان بلوز و شلوار، به ندرت پیراهن مجلسی بر تن کسی می بینی مگر توریست باشد. دختران باریک و بلندند اما گویا نژادشان در میانسالی تپل است، تفریبا پیرزن لاغر ندیدیم

چشمان مردانشان اهل نگاه است، حتی سر بر می گردانند و دنبال می کنند اما فقط تحسین است و ندیدم مزاحمتی برای دختری ایجاد شود

میوه هم همه جا هست، زنان در خیابان روی جعبه های کوچک ، میوه می فروشند و در جاده ها مردان زیر سایبانهای بزرگ هندوانه و خربزه، سعید می گفت امسال اینقدر قیمت اینها پایین امده که کشاورز ضرر کرده و حتی دیگر نچیده اند بعضی میوه ها و دولت هم کمک نکرده است

طبق نقشه باید یک کوچه را می گرفتیم و بالا می رفتیم تا به دریاچه برسیم اما نه گوگل مپ و نه نقشه نگفته بودند که قرار است هفت جدمان را در این کوچه ها ملاقات کنیم

اقا یه سربالایی گفتن، یه چیزی هم شما شنیدید اما اونی که ما دیدیم یه چی دیگه بود!

یعنی یه چند درجه بهش اضافه می شد، عمودی بود، دیوار

ظهر تابستان و دیوار نوردی و فقدان سایه

تصور نکنید فقط وقتی، کوچه افقی شد، در واقع به بالای یه کوه رسیده بودیم که خانه ای نداشت و شهر زیر پایمان بود، دویدیم زیر درخت و اب معدنی را خالی کردم روی سرم و همانجا ولو شدم و دعا می کردم گرمازده نشوم، خوشبختانه باد می وزید و اب روی سرو صورتم را خنک می کرد و در حیرت پروانه بودم که از درخت گردو بالا رفته بود، علاوه بر اینکه چیده بود، ترق و تارق داشت می شکست می خورد!

نفسم که بالا امد گفتم برای من هم بیاورد، حالا دو تا خل و چل را تصور کنید ، نشسته در زیر بوته ها وسط یک ناکجا اباد دارن گردو می خورن اونم با چه جدیت و لذتی، انگار هدف از سفر همین بوده!

یک ساختمان خوشگل و دایره ای اون بالا بود که عده ای در تراسش منظره شهر را بازدید می کردم و من نگران دوربینهایشان بودم که ما دو تا را به عنوان بازماندگان غارنشین تفلیس شناسایی کند

خوشحال با دست و لب سیاه اومدیم توی جاده و رسیدیم به ابتدای خیابان دریاچه،راننده تاکسی مهربانی خودش دلش سوخت و پیشنهاد داد با یک لاری برساندمان دم دریاچه که قبول کردیم؛)

انجا که رسیدیم، با دیدن منظره به هم نگاه کردیم و گفتیم: ارزششو داشت!

دریاچه ای مواج و سبز رنگ با حاشیه سبز منظره و درختان در اطرافش با بدنهای در حال شادی و بازی و استراحت آدمیان و کبوترهایی که می لولیدند بین مردم

فضا اینقدر شادو تمیز  و امن و صمیمی بود که نتوانستم با سواحل زشت و شلوغ و کثیف خزر مقایسه نکنم

دردناک اینکه می دانم راه درازی در پیش است تا اشغال نریزیم، مزاحم یکدیگر نشویم و یادبگیریم لذت ببریم

تا عصر همانجا ماندیم، اخرش هم به زور دل کندم 

ساعتها اب بازی کردیم، در افتاب دراز کشیدیم، بستنی خوردیم، بهم آب پاشیدیم، خوابیدیم، به کبوترها خرده نان دادیم و در حیرت منظره ای که آفتاب و ابرها مدام رنگهایش را عوض می کرد

بلاخره خسته از شنا بازگشتیم

باز هم مسیر عجیب و غریبی را گوگل پیشنهاد داد تا به vake parkبرویم، مسیر از وسط یک قبرستان رد می شد، عجیب بود قبرستان، طراحی فضا شده بود برای قبرها،  یک مستطیل بزرگ بدون سنگ قبر، گل کاری شده. حتی میز و نیمکت تعبیه شده بود ، عکس متوفی به دیواره این مستطیل سنگی بود،اصلا شبیه هیچ قبرستانی نبود، 

بر نوک کوه و رو به منظره

مستقیم پایین امدیم و باز هم به یک خیابان پر درخت دیگر رسیدیم، زیر گذری که دختری جوان با دوستانش در ان می خواندند و می نواختند و پول می گرفتند، در اینستا صدایش را خواهم گذاشت

بازار کوچک محلی که در ان پنیر و گل می فروختند، اینجا قضیه گل خیلی جدی است و مغازه گل فروشی قدم به قدم دیده می شود و کوکب هایش بزرگترین گلهایی هستند که به عمرم دیده ام

نهال هم زیاد فروخته می شود و فضاهای بزرگی را پر کرده اند برای فروش، فضاهای معطر که در یکی از انها استراحت کردیم

درختهای خیابانها علاوه بر چنارهای غول آسا، کاجهای مطبق بزرگ و افرا های عظیم است، و اولویت با درختان است و به دلیل مزاحمت هیچ شاخه ای قطع نشده است

به پارک زیبای واکه رسیدیم، اینجا شهر مجسمه ها هم هست، مجسمه های که سلیقه زیباشناسی بر آن حاکم است و معلوم است که هنرمندان قوی دارد گرجستان

در پارک چند مانکن و بچه و عکاس و مادرهایشان داشتند برای تبلیغ نمی دونم کالسکه یا کیف و لباس عکاسی می کردند، مانکن ها باریک و بلند بودند با موهای تماشایی ، بچه ها هم چشم آبی  سفید

بامزه مادران واقعی ان بچه ها که مانکن نبودند، زیبا نبودند، لاغر نبودند اما خیلییی بهتر از مانکن ها مادر بودند

از یک خیابان شیک پر از مغازه های خوشگل میانبر زدیم داخل یه پارک دیگر که به پل برسیم،

این شهر پر پارک است، سعادتمندند کودکان و جوانان و پیرهای این دیار

در پارک فضای بازی زیباو کافه قشنگی بود که هوس نشستن در ان را داشتی، جوانان زیر درختان روی تشک های قلمبیده منتظر شروع فیلمی از چاپلین بر پرده بودند

انقدر راه رفتیم تا به خیابانی رسیدیم که از انجا باید ماشین می گرفتیم، هوا تاریک و ما خسته و اتوبوس مفقود، تصمیم به تاکسی گرفتیم که چشمتان روز بد نبیند، تاکسی سرعتش را کم کرد، ماشینی از عقب کوبید بهش و اینها کنار پروانه ای که در خیابان ایستاده بود رخ داد، باد ماشین دومی تکانش داد و چراغهای شکسته به رویش پاشیده شد و منم شوک تکیه داده به درخت تکان نخوردم

راننده ها پیاده شدند ، سر و صورت خونی ، اما نه دعوایی در کار بود و نه بحثی و ما همچنان گیج، فکر می کردم پروانه اگر پنج سانت جلوتر ایستاده بود الان بین دو ماشین پرس شده بود

همان موقع یک تاکسی نگه داشت و ما را با خود برد 

از سوپری سرکوچه خرید کردیم و پروانه سوسیس بندری مشتی درست کرد وکلی به سعید خندیدیم که بخاطر وبلاگ من و سفرنامه، فامیلش تو استرالیا بهش پیغام داده گیسو و پروانه پیش تو هستند؟!

دنیای خیلی کوچک

نظرات 9 + ارسال نظر
developer e mosaaferat laazem چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 11:56 http://exmachina.ir

kheili safarnaameye jaalebiye man aslan ahle weblog khni nistam vali be pishanahde hamkaaram daram mikhunamesh kheili jalebe

علی شنبه 16 مرداد 1395 ساعت 20:07

سلام
اگر ممکنه آدرس اینستا را به ایمیلم بفرست
ممنونم

حالا چراایمیل؟!
Gisoshirazi

سندباد دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 08:16

خخخخخخخ عجیب پیگیر شده ها! یه سفر برید نیوزیلند مجبوره ثابت کنه مث سعید مهمون نوازه!

ُسروین یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 14:23

خیلی خوشمزه مینویسید. من 8 سال هر روز وبلاگ را چک میکنم و میخوانم. البته اکثرا خاموش بودم
اونجایی که گردو میخوردین عالی بود کلی خندیدم. خیلی با کیف تعریف کردین. مرسی عالی بود.

سندباد یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 08:35

فوق العاده لذتبخش بود خوندنش
فک کنین فامیله هم پاشه بیاد اونجا!
خدا رو شکر اتفاق بدی نیفتاد سر تصادف

فامیله تو فیس بوک برام بیغام گذاشته من نیوزلندم نه استرالیا

بنفشه شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 15:57

خیلی خیلی لذت بردم این چند روز
وصف العیش، نصف العیش

منصوره شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 13:06

عالی بود... عالی.

باران شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 12:46

ایول، پس سفر بعدی..... استرالیاااا

تیلوتیلو شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 11:31 http://meslehichkass.blogsky.com/


عوضش توی دل شماها دنیای بزرگیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد