گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

انانوری فیروزه ای

صبح به سختی از آن رختخواب دلنشین جدا شدم اما نگران مسیر بازگشت بودم و پیدا نکردن ماشین برای بازگشت. در اشپزخانه کسی نبود اما مادری بیدار شده بود و نانها را گرم کرده بود. چایی خوردیم و از میزبانان خوابالو و نه چندان خوش اخلاق خداحافظی کردیم، یعنی واقعا به قول سعید ساعت کاری اینجا از ده شروع می شه!

قدم زنان تا سر جاده رفتیم، هوا محشر و رودخانه درخشان و اولین ماشین خیلی سریع پیدا شد، راننده گرجی که توریستی او را در اختیار گرفته بود حالا من دوبرابر لذت می بردم از مسیر بهشتی. حقیقت اینکه ماشین تا مازبگی می رفت اما راننده پول می خواست بنابراین تا جایی که سرازیری بود ما را برد و بعد پیاده کرد. پروانه از راننده شاکی بود و من برایش توضیح می دادم که طلبکار نشود و تا همین جا هم لطف کرده اما معلوم بود گرسنگی بهش فشار اورده حتی پنیر خوشمزه اینجا را نخورد و گفت بو می دهد! خوب اخه پنیر محلی اگه بو نده که یعنی همون اشغالهای کارخونه ای است!

در جایی بسیار زیبا پیاده شدیم و تا ماشین بعدی من فرصت این را داشتم که از گیاهان مختلف عکس بگیرم،اینجا تنوع گلها حیرت انگیز است، بسیاری را می شناسم اما هستند گلهایی که اولین بار است می بینمشان و عجیب زیبا

در زیر افتاب دراز کشیده بودم و در حال لذت بردن از کوهستان روبرو بودم و سپاسگذار از سرنوشتی که مرا به اینجا رسانده که دو پسرجوان سوارمان کردند. اینقدر ساکت و مهربان بودند که حتی نپرسیدند کجای هستید. فقط ادامس و آب تعارفمان کردند و موسیقی زیبا گذاشتند.

یادم باشد دانلود کنم این موزیک ها را

به همان مرز بین دو دنیای بهشتی رسیدیم و من دوباره از هیجان دو نیمه شدم، به شدت نیاز داشتم شادی ام را با کسی در میان بگذارم، پروانه که رو به موت بود و این دو پسر هم که در سکوت و من واسه خودم می خندیدم و اشک می ریختم و عکس می گرفتم

اونجا فقط باید می ایستادی و ساعتها رو به هر دو دره فریاد می زدی

ابر بر روی مخمل سایه روشن انداخته بود و آبی غیرعادی اسمان شبیه عکسهای شده بود که رنگش دستکاری شده 

در مسیر با خودم تکرار می کردم: می دانی چقدر خوشبختی؟

وسط رویا بودم که خراب شدن ماشین بیدارم کرد. جاده شاتیلی را فقط ماشینهای خدا می توانند تحمل کنند و خود این پسرها خیلی با احتیاط چاله ها را رد می کردند اما این یکی کمک ماشین کج شد

طفلک پسرها از ما عذرخواهی می کردند و ما به انها انجیر تعارف می کردیم . نگران از سرنوشتشان در این ناکجا آباد پیاده روی وا آغاز کردیم. بامزه است این هیچ هایک، در راه از کنار بقیه کوله گردها رد می شوی که منتظر ماشینند و تو سواره، مدتی بعد آنها از پنجره برای تو دست تکان می دهند و حتی یکی که جا نداشت گفت نگران نباشید پشت سر ما چند تا ماشین هست

ماشین بعدی سه مرد بودند که کلاه کوچک یهودی بر سر داشتند، زمانی که فهمیدند ایرانی هستیم خندیدند و گفتند که اسراییلی هستند و انتظار داشتند ما جیغ بزنیم و پیاده شویم! 

راننده سوال زیاد می پرسید که ایران چه خبر؟ ریس جمهور جدید چطوره ؟ و اخرین سوالش اینکه به نظرت دو کشور ما چه زمانی با یکدیگر دوست می شوند!

نظر واقعی ام را گفتم که گمان می کنم دوستی بین این دو کشور غیر ممکن است

انها ما را تا کورشا رساندند، گویا همانجا کمپ کرده بودند. از اولین مغازه کیک و نوشیدنی گرفتیم و پروانه آنقدر گرسنه بود که با خوردن ان کیک مانده و سفت مدام می گفت عجب کیک خوشمزه ای!

ماشین بعدی راننده ای بود که تا خود انانوری و دریاچه فیروزه ای اش ما را رساند. 

این دریاچه انقدر دلبر بود که تصمیم داشتم شب همانجا بمانم و اصلا هم توجهی به موج منفی پروانه نداشته باشم، در رستورانی کباب گرجستانی را خوردیم و با ماشینی دیگر به کلیسای بر بالای دریاچه رفتیم

منظره فوق العاده بود، دقیقا نیمی از کلیسا در پس زمینه دریاچه افتاده بود و دریاچه

عجب رنگی داشت

با کوله پشتی به دیدن کلیسا رفتم، پیرمرد راهنمای گردشگران با اتیکت بر گردنش شروع کرد به سوال: می گفت که تا به حال ایرانی بک پکر( این کوله گرد هم معادل خوبی است ها) ندیده است ، آن هم خانم! کلی اطلاعات داشت درباره مهاجرت گرج ها و شاه عباس و فریدن

مسابقه هوش هم گذاشته بود که بگوییم کجایی است که معلوم شد ارمنی است و البته توریست خیلی زیاد بود در اطراف کلیسا و عربها خیلی بیشتر از بقیه به دلیل چادر و روبنده شان دیده می شدند

داخل کلیسا برج بلندی داشت که پروانه را رها کردم و از آن بالا رفتم و از دریچه های کوچک آن می شد منظره دریاچه سبز- آبی را دید

پایین که آمدم رفتیم کنار دریاچه، کوه روبرو جنگی سر سبز بود و آب دریاچه ملایم و ولرم

کنار آن دراز کشیدم و تخمه خوردم و عکس گرفتم و به قایقهایی که زوج های جوان را روی آب می چرخاند نگاه کردم

همچنان آرامش خانواده ها غمگینم می کند و نمی توانم دست از مقایسه با ایران بر ندارم 

آنقدر از دریاچه لذت بردم تا هوا تاریک شد و باد آمد و همه شناگران از آب بیرون آمدند و رفتند. به جستجوی جایی برای چادر زدن به در خانه ای رفتیم که پروانه زنگشان را زد و اجازه گرفت در پناه دیوارشان چادر بزنیم.

صاحب خانه که در حال بنایی بود گفت که به داخل حیاط ویلا بیاییم و انجا چادر بزنیم، محبت مردم را که گفته بودم

خودش هم رفت وما را با ویلای رو به دریاچه تنها گذاشت

اینجا همه انگور در خانه دارندو برایش داربست زده اند و کوزه تزیینی در حیاط ، زیر سقف ایوان چادر زدیم که شب بارانی بود. 

بعد از چندین روز اینترنت داشتیم، سیم کارت ما در آن ارتفاع جواب نمی (دادbeeline نگیرید ) و حسابی دلی از عزای دنیای مجازی درآوردیم و شارژ تمام گوشی ها و ایپد و شارژ بانک را تمام کردیم.

پروانه بخواب رفته و من در حال نوشتن خاطراتم، دریاچه در سکوت است.


نظرات 6 + ارسال نظر
وحیده سه‌شنبه 12 مرداد 1395 ساعت 13:21

چقدر دلم خواست من همسفرت بودم گیس طلا جون اینقدر سفر جاهایی می ری که من دوست دارم ایندفعه پا شدم رفتم گیلان و خواستم تمام جاهایی که وصف کردی ببینم چقدر سلیقت به من نزدیک کاش با هم یه روزی همسفر شیم و از این همه آفرینش های زیبا خدا باهم جیغ بزنیم و اشک بریزم و خدارو سپاس بگیم.

آذردخت سه‌شنبه 12 مرداد 1395 ساعت 12:10 http://azardokht.blog.ir

واقعا دلم خواست اونجا رو ببینم. و دلم خواست که کوله‌گردی کنم! هر چند که دیگه فکر کنم از من گذشته! باید توی دوران خوش تجرد بهش فکر می‌کردم.
راستی پروانه که اینقدر حساسه چطور به فکر سفر کوله‌گردی افتاده؟!

یه دانشجــــو سه‌شنبه 12 مرداد 1395 ساعت 07:25

beeline رو همون لب مرز مجانی میدن .... خیلی ضعیفه

""در زیر افتاب دراز کشیده بودم و در حال لذت بردن از کوهستان روبرو بودم و سپاسگذار از سرنوشتی که مرا به اینجا رسانده""
آیکون لایک برا این قسمت

خنده داره .... اگه دوستت (پروانه) اینجا رو بخونه چی!

mim.chista دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت 19:41

هرکجا هست خدایا به سلامت دارش

بنفشه دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت 16:22

دمت گرم، دارم دنیا رو جور دیگه ای می بینم، بدون ترس از آدمها و البته بدون وحشت از یک روز بی حمام

تیلوتیلو دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت 16:00 http://meslehichkass.blogsky.com/

چقدر رویایی
چقدر زیبا
چقدر خوبه همسفر شدن با کلماتت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد