گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

بر فراز قله ها

صبح بیدار شدم و دوش گرفتم، رفتم اشپزخانه برای خودم چایی درست کردم، مادر مهربان ، گوری، انجا در حال تدارک صبحانه مسافران بود ، شب قبل زن و شوهری آلمانی آمده بودند که ایران را کاملا می شناختند و مقصد بعدیشان بود. عقیده داشتند که ایرانیان در آلمان زیاد هستند و همه شغلهای خوبی دارند.

چایی را با شیرینی خانگی خوشمزه گوری خوردم و رفتم سراغ پروانه، پروانه روز به روز در حال قوی تر شدن است، صبح ها زودتر بیدار می شود و سریعتر آماده و تحمل پیاده روی با کوله برایش بیشتر شده است.

دختر زیبای گوری دو سه جای دیدنی را آدرس داده بود که برای اولی به راه افتادیم.

گلیسایی در نوک تپه روبرو که در واقع سمبل گرجستان شده است.

هوا خنک بود و پیاده روی دلپذیر ، از رودخانه که رد شدیم تعدادمان زیاد شد و هوا اندکی گرم، یکی دو ساعتی بالا رفتیم از بین گلهای فراوان و صدای جویبار تا به کلیسا رسیدیم، در سراسر مسیر قله کازبگی بین ابرها بود

عقاب معروف گرجستان هم بالای سرمان پرواز می کرد.

هر جا که نفس کم می اوردم دیدن این صحنه ها نفسم را بالا می آورد.

به کلیسا که رسیدیم همه اول به سمت ابخوری حمله کردیم و بعد تازه به دیدار کلیسا رفتیم. بعضی ها مسیر را با ماشین آمده بودند ، بخصوص انهایی که بچه داشتند.

در حیاط کلیسا راهب های سیاهپوش با ریش هایشان حضور داشتند با این تفاوت که به دلیل سردی هوا بجای ان پیراهن و شلوار گشاد و بلند، کاپشن و بافت های مشکی با کفش کوه پوشیده بودند.

روسری و شال برای بستن به دور کمر و روی شانه مردان شلوارک پوش و زنان تاپ پوش بود.

داخل که رفتم همان فضای همیشگی کلیساهای این کشور است، تاریکی و شمع و شمایل قدسین اما حس متفاوتی داشت این کلیسا.

بر روی نیمکت دم در نشستم و نگاه کردم، به سنگهایی که تا این بالا اورده شده، به برفهایی که بر روی آن آمده به مردان وزنانی که بنا به دستور یا ایمان کلیسا را ساخته اند، این میل بشر از اغاز تا کنون برای ساخت نیایشگاه در ارتفاعات جایی که فاصله کمتری با اسمان است ، فاصله کمتری با امید، مایاها، بابلی ها، بومیان افریقا

اسمان جایگاه خدایانشان یا اسمان ساکت بی ترحم 

به پروانه گفتم دلم می خواهد شمع روشن کنم ، مهربان رفت و خرید و آمد. هنگام روشن کردن شمع دوباره جوگیر شدم و بزغاله گلومو گرفت، تو تاریکی رفتم پشت ستون واسه خودم یواشکی عر زدم ، اخرش که اب بینی و چشو داشتم پاک می کردم که شیک و مجلسی بیام بیرون وحشتزده دیدم یکی از راهب ها تمام مدت اونجا بوده با حیرت داره نگام می کنه ، با همون هیبت ریش سیاه و لباس سیاه، با ستون یکی شده بود، خوب شد دماغمو با لباسش پاک نکردم!

بیرون که آمدیم بر لبه ایوان سنگی نشستیم و به دنبال مهمانخانه مان در کازبگی زیر پایمان گشتیم. برگشتنی از مسیر جدیدی آمدیم که شیب بیشتر اما کوتاهتر بود و با گلهای جدیدی برخورد کردیم که زیبا بودند، مثل بقیه، دایره ای از بنفش 

عجیب اینکه بوته بزرگی از نسترنی خوش بو هم پیدا کردیم!

به جاده که رسیدیم جوانی خودخواسته سوارمان کرد و تا شهر رساند، با همان موزیک های جذاب، فکر کن نوری داشت می خوند ولی گرجی

در شهر به رستورانی رفتیم که تا دیدمان گفت ایرانی؟ پاستا با گوشتش بی نمک بود بر خلاف همه غذاهای شورشان! پروانه هم سیب زمینی سرخ کرده، من یه نوشیدنی ناشناس دیگر خوردم که خوشمزه بود

با شکم پر در تنها خیابان شهر قدم زدیم، خبری بود، تظاهراتی، جلسه ای، خلاصه دوربین بود و ملت بودن و ما هم اینقدر زیر درختان باند قدم زدیم که دیر وقت رفتم به آبشار بود

دختر گوری گفته بود و اگرنه سایتهای که من گشته بودم هیچکدام آدرس ابشار را نداده بودند، روی نقشه پیدایش کرده بودم و سر خیابانش ایستادیم، اولین ماشین دو کارگر بودند که با ابحوهایشان( این ملت خیلییییی ابجو می خورند و شکمشام کاملا دلیل این امر است) سر کارگاه می رفتندو ما را هم دعوت کردند!

اینجا نه یعنی نه و اصلا اصرار و دردسری بعدش وجود ندارد.

ماشین بعدی ون توریستی بود که راننده گفت : پول بدهید ببرمتان آبشار، گفتیم: نمی دهیم، گفت: خوب باشه می برمتان آبشار!

این اولین راننده تاکسی در گرجستان نیست که وقتی گفتیم : تاکسی نمی خواهیم هیچ هایک می کنیم گفت : اوکی سوار شید!

به یاد تمام راننده تاکسی های ایران که بابت نداشتن پول خرد دعوایم کردند صلوات

سوار شدیم پسران جوان عربی بودند اهل عمان، شوخی های با راننده می کردند که عصبانی اش می کرد، کاملا تفاوت فرهنگی معلوم بود.

راننده تا جایی که ماشین می رفت ما را برد، پیاده که شدیم پشت سر راهنمای تور عربها به راه افتادیم، راه باریکی بین بوته ها بود، نه چندان نفس گیر اما بد قلق

نیم ساعتی رفتیم تا رسیدیم

ارزشش را داشت

آبشار بلندی با صدای آشنایش بر کوه می کوبید، جلو رفتم همان باد که تکانت می دهد، همان بارش ذرات ریز سرد و خنک ، لرزه ای که به جانت می اندازد و وسوسه همیشگی رفتن به زیر آبها

کوهنوردی به من گفته که باید دستم را پشت گردنم بگذارم که فشار آب آسیب نزند، حقیقت اینکه این ابشاری که من دیدم ، قطع نخاع می کرد، بی خیالش شدم

عکسها را گرفتیم و بازگشتیم، تمشکها بودند اما قرمزها همه خورده شده بود، با دو ماشین به کازبگی رسیدیم، جاده در حال تعمیر بود گویا کوه ریزش کرده بود.

جنازه به خانه برگشتیم و تازه ساعت سه بود و کار دیگری نداشتیم ،ناگهان تصمیم گرفتیم که شب را آنجا نمانیم، کوله را جمع کرده و با گوری و دخترش خداحافظی پر از ماچ و بغل کردیم و جدا شدیم، گوری شماره اش را داد و تا دم در بدرقه مان کرد

از آن ستاره ها بود که خاموش نمی شوند


نظرات 6 + ارسال نظر
سندباد پنج‌شنبه 14 مرداد 1395 ساعت 11:16

ای جااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان
چه حالی میده یه نفس چندتا پست رو پشت سرهم خوندن! خیلی عالی بود!
وای اگه لباس اون راهب رو دماغی می کردین! :)))))))))

. پنج‌شنبه 14 مرداد 1395 ساعت 08:15

دلم برای پروانه میسوزه که چه ستمی می کشه از همراهی با خودخواهی مثل تو!
لحنت در بعضی پست هایت راجع به پروانه خ بده! یه جوری هم می نویسی که انگار وبال دستته! مسلما خ برات سود داشته همراهیش که باهاش اومدی این سفر وگرنه هرگز اینکار را نمیکردی به همین خاطر منصفانه نیست برخوردت!

رهای کامنتها چرا بدون اسم کامنت گذاشتی؟

سروین پنج‌شنبه 14 مرداد 1395 ساعت 04:46

خیلی خوب بود مرسی....
چندسال پیش در مسجد/خانقاه شاه نعمت الله ولی (اگر اشتباه نکنم) در ماهان کرمان من اینطوری شدم. البته شاید باز هم اتفاق افتاده ولی این خیلی تو ذهنم پررنگه. مسجد خالی بود و منم تنها و اینقدر گریه کردم (ناخودآگاه پیش اومد) که نفسم بالا نمی اومد و واقعا نمیخواستم بیام بیرون. حسش خیلی خوب بود که بعد از سالها هنوز زنده است.

شبنم چهارشنبه 13 مرداد 1395 ساعت 20:35

گیس طلا سفر بعدی به گرجستان منم بیام باهات

maede چهارشنبه 13 مرداد 1395 ساعت 12:28

اگه مسجدها هم بالا کوه ساخته میشدند چه جای باحالی واسه عبادت میشدند! اصلا انگار یه انرژی خاص و غریبی دارند زیر زمین ها و بالای کوهها

تیلوتیلو چهارشنبه 13 مرداد 1395 ساعت 09:33 http://meslehichkass.blogsky.com/

وای چقدر خوبه
منم باهات تو اون کلیسا گریه کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد