گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گوری

صبح چادر را جمع کردیم و از مجتمع بیرون آمدیم و به کنار ساحل رفتیم، تصمیم گرفتیم تا ظهر استراحتی کنیم و بعد به سمت تفلیس بازگردیم. 

من بساطم را در افتاب پهن کردم و در تخیلات خودم فرو رفتم و پروانه هم آن اطراف می پلکید که دو مرد جوان به سمتمان آمدند، به انگلیسی گفتند که اگر کمکی احتیاج داشتیم آنان صاحب دکه ای در همان نزدیکی هستند، ما هم از خدا خواسته همه وسایلمان را زدیم به شارژ 

مهربانی بی دلیل، گفته بودم؟

هنگام خداحافظی هم دو بطری آب تگری همراهمان کردند، البته ما همچین زیاد دور نشدیم، بوی پیتزا نگهمان داشت وقبل از رفتن یکی سفارش دادیم، خوب بود اما خدایی پیتزاهای ایران یه چی دیگه است

راننده مهربانی ما را تا سرجاده رساند و پیرمردی تا خود تفلیس، در فاصله این دو ماشین یک بوته تمشک دسرمان بود که خداشاهده من تمشک به این درشتی و خوشمزه گی ندیدم

در تفلیس رفتیم مهمانخانه بگیریم که سعید تهدید به فحش بد کرد و رفتیم خانه اش. در راه سر پیراهن یا ملافه خریدن!  به تفاهم نرسیدیم و در نتیجه دست خالی رفتیم، حالا این وسط خانمش هم آبله مرغون گرفته بود و حسابی مزاحم بودیم اما چون پروانه وسایلش را خانه سعید گذاشته بود باید برای برداشتنش می رفتیم

شب آنجا خوابیدیم و صبح به سمت گوری به راه افتادیم.

مسیر جدید را با راهنمایی های سعید مشخص کرده بودیم و سوار ماشوتکایی شدیم که مستختا می رفت که از انجا هیچ هایک را شروع کنیم، طبق معمول من مسیر مشکله را انتخاب کرده بودم و بجای اینکه از مسیر اصلی برویم گوری افتادیم تو یه مسیر فرعی

و اشتباه دلچسبی بود.مناظر از شکل جنگلی به مرتع تغییر کرد و همچنان زیبا ، روستاها را پشت سر گذاشتیم تا یک دوراهی که رانندگان با همان نگرانی اشنای گرجستانی پیاده کردند و ادرس دادند و رفتند. پروانه خیلی اذیت بود اما به رویش نمی اورد، وسایلی که این مدت خانه سعید گذاشته بود را برداشته بود و حالا کوله اش سنگین شده بود، من چادر و بعضی از لباسهایش را برداشتم اما حالا هر دو تایی اذیت بودیم

بعد یک پست می گذارم درباره چکونه کوله سبکی داشته باشیم ، باشد که رستگار شوید

دو مرد جوان تا خود گوری ما را رساندند و حتی تا دم مهمانخانه بردند ، این برنامه افلاین تریپسو خیلی کارمان را در پیدا کردن مهمانخانه راحت کرده اما توجه داشته باشید که بعضی از این هاستل ها در شهرهای کوچک تابلو ندارد و باید در بزنید و یا از همسایه ها بپرسید

اسم هاستلمان استالین بود! بعله دیگر شهر افتخارش به ایشون بود، 

اتاق ترو تمیزی بود با مرد جوان دوست داشتنی ، لباسها را شستم و اویزان کردم و بیهوش شدم تا عصری که بزنیم به گردش و دیدن شهر

نظرات 2 + ارسال نظر
الا شنبه 16 مرداد 1395 ساعت 09:36

بو بو یک " ترم " جدید است . اگر اونو بدونید اونوقت معنی این داستانها بهتر معلوم میشه و کیف بیشتری میکنید!

؟!

تیلوتیلو شنبه 16 مرداد 1395 ساعت 08:38 http://meslehichkass.blogsky.com/


خوش بگذره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد