گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

یک روز بارانی را چگونه گذراندید

نیمه های شب با صدای باران بیدار شدم، صدایش کمی عجیب و غریب بود، مدتی گرش دادم بعد متوجه شدم بطری خالی نوشابه را باد برده زیر ناودان و این صدای عجیب را تولید کرده، پتو روی سرم انداختم و رفتم بطری موزیکال را برداشتم که دیدم همسایه مهربان یک کیسه پرتقال روی لبه دیوار گذاشته، ترسیدم که باد و طوفان بیندازتش، همچنان در زیر پتو رفتم و کیسه را برداشتم و دوباره خوابیدم

صبح همچنان بارانی بود ، حلوا ارده  خوردم که سوغات دوستی بود و تلفنی فهمیم کلاس ها تشکیل نمی شوند، شادمان چایی هم برای خودم ریختم و رفتم پشت پنجره نشستم

تا ظهر به باران نگاه کردم، کتاب خواندم، وب گردی کردم 

ظهر املت درست کردم و نان ها را هنگام گرم کردن آتش زدم و دود همه خانه را گرفت

بعد از نهار هوا آفتابی شد به داخل حیاط رفتم و تا عصر علف هرز چیدم و گلدانها را هرس کردم و درخت به آفت زده و رو به مرگ را اره کردم

رزهای که پارسال قلمه زده بودم امسال همه گل داده اند و تخم لاله عباسی که از کوچه ها جمع کرده بودم همچنین

اما مبارزه من و علفهای هرز بدجور دائمی و سنگین شده و من همچنان در استفاده از سبزکش و علف کش مقاومت می کنم

حلزونها روی درختها را جمع کردم و پرت کردم در حیاط همسایه جهت افزایش پروتئین به غذای مرغهای آن طرف

به عنوان دسر هم انجیرهای که روی زمین ریخته بود خوردند

انجیرهای سیاه و شیرین و رسیده را جمع کردم و به بقیه در یخچال اضافه کردم، بزودی باید بساط کمپوت را راه بیندازم

درختان الوچه پر از صمغ شده، سرچ کردم دلایل زیادی داشت که نمی دانم کدامیکی بود

دوباره روی صندلی نشستم تا به گردن و کمر و زانوی دردناک استراحتی بدهم ،

 در باغ پروانه ها پرواز می کردند و زاغی های دم بلند بر روی نوک درختهای پرتقال می نشستند، پرنده ای آبی رنگ و ناشناس هم می خواند.

عصر که شد به میدان روستا رفتم و لپ تاپ را که دیگر تقریبا حتی فایل ورد را باز نمی کرد به پسرجوان صاحب مغازه دادم، باشد که رستگار شود.

بازگشت را پیاده تا خانه آمدم و از کنار باغهای کیوی و مزرعه سویا رد شدم و از خانه ای که کاغذی بنفش سرتاپایش را پوشانده بود عکس گرفتم و تمشک های باران خورده را چیدم، شیرین بودند.

به پیرزنان و پیرمردان روستا که دم خانه هایشان نشسته بودند سلام کردم و از سوپری تخمه و ماست و چیپس گرفتم

هوا رو به تاریکی بود که به خانه رسیدم و تا هنگام تاریکی مطلق پای پنجره نشستم و به موسیقی های پویا گوش دادم و عود روشن کردم تا پشه ها را فراری دهد

سرد که شد پنجره را بستم و به هال بازگشتم و اینها را می نویسم

نظرات 11 + ارسال نظر
مایده چهارشنبه 14 مهر 1395 ساعت 22:37

مگه زندگی بهتر از اینم داریم؟

ستاره سه‌شنبه 13 مهر 1395 ساعت 08:50

زندگی ایده آل من و دخترم
حالشو ببر گیسو جان برای رستگاری ما هم دعا کن

Hosen Canvey یکشنبه 11 مهر 1395 ساعت 13:04 http://secret.com

هر چه بیشتر مطالبتون رو میخونم بیشتر ترغیب میشم که داستان های خودمو درون فضای w3 قرار بدم البته اگه مشغله های این زندگی پرهیاهو بگذارد

saeideh جمعه 9 مهر 1395 ساعت 09:03

افرین به مقاومت به استفاده از علف کش

وودی آلن دوشنبه 5 مهر 1395 ساعت 23:11

ما انسان های ناسپاسی هستیم.
به خاطر اینکه هر صبح به خاطر اینکه دیگر به مدرسه نمی رویم
خدا را شکر نمی کنیم!

وودی من فیلماتو خیلی دوس دارم

گندم دوشنبه 5 مهر 1395 ساعت 22:04


الهی تندرستی تو جونت بیوفته
این نفرین دعاگونه یک مادربزرگ بود

چه شیرین

[ بدون نام ] دوشنبه 5 مهر 1395 ساعت 18:31

ماچ

سندباد دوشنبه 5 مهر 1395 ساعت 09:39

غزل دوشنبه 5 مهر 1395 ساعت 09:11

چه روز زیبایی داشتید

بنفشه یکشنبه 4 مهر 1395 ساعت 21:11

روزت عاااااالی بود

چوپیا یکشنبه 4 مهر 1395 ساعت 19:22 http://choopia.blogsky.com

چه استفاده مفیدی بود از یک روز بارانی^_^
گاهی فکرمیکنم ما اینجا جوری با باران خو گرفتیم که کم کم فراموش کردیم هربارش معجزه ایست:) البته شخصا آنقدر ذوق میکنم از شروعش که هرکی ندونه منو ندیدبدید قلمداد میکنه!!
چه خوب رزهات گرفتن... منم هرسال چندتایی قلمه میزنم و امسال هم منتظر فرصتم که شروع کنم
رز قلمه زدن از کارهای بس دوست داشتنیست
مردادهم ده تا قلمه زدم که فقط دوتاشون گرفتن:| بدزمان بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد