در هنگام تدریس سر کلاس ، لحظه ای است که در پایان یک مبحث دشوار متوجه می شوی که تو و دانشجویانت به جهان متن یکدیگر نزدیک شده اید، نشانه های ریزی دارد: به صندلی تکیه می دهد، سرش را تکان مختصری می دهد، نفس فراموش شده ای را فرو می دهد، لبخند کوتاهی می زند، آهان بی صدای می گوید
و سرانجام نگاه از دهانم بر می دارد و در چشمانش حیرت و لذتی از دانستن است
آن لحظه بسیار کوتاه و غیرقابل تکرار که فورا در غوغای صندلی و گفت و گو و سرو صدا و خنده ناپدید می شود
همان یک لحظه...
من به عنوان یک "دانشجو قبل از این" کاملا میدونم کدوم لحظه رو میگید گیسو جان. کاملا شگفت انگیز و لذت بخشه. دلم تنگ شد براش. رشته من البته با شما خیلی متفاوته و شاید قابل تصور نباشه که بشه توی ریاضی مهندسی و دینامیک هم به این لحظه رسید. ولی استاد اگر استاد و دانشجو اگر دانشجو باشه و ابر و باد و مه و خورشد و فلک در کار باشند، کامل و بی نقص رخ میده.
خوش به حال دانشجوهای شما که استادی تا این حد عمیق و عاشق دارن.
سلام.
من هم داشتم ازین یک لحظه ها و ازین استادهایی که اونقدر دقیق اند که اون لحظه رو درک میکنند.
استادی داشتم که هر وقت چشمام رو ریز میکردم و به نکته ای روی تخته دقیق میشدم و برام سوال بود فورا میگفت بفرمایید خانم فلانی. سوالتون رو بپرسین.
خوب استادی بود. خوووب.
حس فتح جهان
عالیه این لحظه
لبخند تایید استاد و اون نگاه خیره وتایید کننده اش
فقط یک لحظه
فقط یک لحطه تو رو دید و دوباره گم میشی
ولی همین یک لحظه دیدن مثل کشف شهوده
مرسی که تو هم دیدی این لحظه رو گیسو
مرسی که نوشتی که یادمون نره در گذر عمر
اوفففف
چقدر ریز بین
ای جان! چه کیفی داره!
درمقام شاگردی و دانشجویی خیلی لذت می بردم از همچین لحظه ها، از این طرفش
عااااااشقتم، عاشق خودت و رویکردت به دنیا