گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

چه بلایی سر نسل جوان آمده ؟

فصل امتحانات و نمره دادن است  و بسیار غمگین کننده

هستند دانشجویی که مقاله را کلا دزدیده اند ، تمام و کمال و  به شدت هم انکار می خورند و قسم و آیه که خودشان نوشته اند و وقتی لینک مقاله اصلی را برایشان  می فرستم شروع می کنند به گریه و زاری که تو رو خدا بدبختم و بیچاره

همین گریه و زاری را دانشجویانی که افتاده اند یا نمره شان کم شده است فراوان حضوری و تلفنی و تلگرامی انجام می دهند که شرم می کنم جمله اول استاد توروخدا را تا انتها بخوانم 

آنچه که بسیار اندوهگینم می کند این فقدان اصول اخلاقی ، فقدان غرور، فقدان احترام به خود است

جدا از اینکه من به شدت دست بالا و شلخته تصحیح می کنم  نمی فهمم و چطور می توانند بابت نمره اینقدر خودشان را ذلیل کنند، 

کاملا بیاد دارم دانشجویان قدیمی را که حتی افتادنشان با کلاس بود و عزت نفسشان قابل احترام،

 یادم هست که حتی بابت این پذیرش  بزرگ منشانه شکست ،پیش می آمد که نمره شان را اضافه کنم 

شبیه خودم هستم

بچه ها واقعا به شما ربطی ندارد،!

عزیزان من واقعا تا کسی از شما سوال نکرده نظر ندهید،

 واقعا نظر شما اینقدر مهم نیست، 

در واقعا اصلا مهم نیست،

جمله: به نظر من ...را وقتی آغاز کنید که کسی از شما پرسیده باشد: به نظر شما...؟

این روزها مدام در وضعیتی قرار می گیرم که به صورت پرسش شونده نگاه می کنم و در دلم می گویم: به تو چه

به تو چه که ماشین، خونه ، کوفت و زهرمار مورد نظر شما را می خرم یا نمی خرم 

به توچه که اینجور یا اونجور مطابق میل شما می پوشم یا نمی پوشم

به تو چه که این کار را می کنم یا نمی کنم

واقعا خجالت نمی کشید جمله را با : گیسو چرا تو...؟

آغاز می کنید؟

مگه تا به حال سعی کردم شبیه بقیه باشم که حالا نظرم عوض شده باشد

من شبیه شما نیستم

اون برقه بود تو کارتونا رو دندون می داشتن

وقتی مهمان هایم قصد رفتن می کنند، مثل زمان کودکی دلم می خواهد کفشهایشان را پنهان کنم ، بخصوص دوستانی که دست پخت خوشمزه ای دارند و سلیقه فراوان در مرتب کردن اشپزخانه

من نمی دانم دوست چه فایده ای دارد اما دیدم که آدمهای بدون دوست خالی در روحشان است که با هیچ چیز پر نمی شود

زمانی که تصمیم گرفتم به شمال بیایم با مشاورم از ترسهایم  صحبت می کردم، گفتم که می ترسم در آنجا تنها بمانم و نتوانم کسی پیدا کنم ، ضمن اینکه  فاصله باعث شود دوستان تهرانم را از دست بدهم.

 او  به من گفت دوست اگر دوست باشد فاصله مانع بزرگی برایش نیست اولا و دوما تو اگر آدمی هستی که در تهران توانستی دوست پیدا کنی در شمال هم می توانی، مهارت هایت که عوض نمی شود

دیشب در میانه مهمانی پرشوری  پر از موسیقی و آواز و غذاهای خوشمزه  در حالی که از خنده قهقهه می زدم  ناگهان بیاد آوردم که من تا دو سال پیش هیچکدام از اینها را نمی شناختم 

و آخر شب که به خانه  برمی گشتم برای دوستانی غذای مهمانی را بردم که بیست سال است می شناسمشان 


فکر کنم کف سرم نوشته شده 666

خوانندگان قدیمی من می دانند که من یک جور  سنت دارم در رفتن به آرایشگاه و  ... به کله ام

چند سالی بود که این سنت حسنه را به جا نیاورده بودم به همین علت دیروز رفتم آرایشگاه و در آنجا آرایشگر محترم هم همچون همکاران تهرانی اش به سرعت سر بنده را به عنوان محلی برای هنرنمایی شناسایی کرده و آن را در سه نوبت به رنگهای زرد، نارنجی و سبز در آورد

بار چهارم  به درخواست اینجانب موهایم به رنگ اولیه در آمد و بنده فقط وقت و هزینه ای که قرار بود به باد دهم را دادم 

و خداوند را شاکرم که  توفیق این را داشتم که این سنت  را ادامه دهم