همون محدثه تو مهدکودک یک اشغال از روی زمین برداشته انداخته تو سطل اشغال، پسرک با تشر بهش گفته :خانم معلم برو دستاتو بشور دست به اشغال زدی!
بعد زیر لب سر تکون داده و با تاسف گفته: خودش هیچی بلد نیست می خواد به ما یاد بده!
محدثه به بچه ها ی مهد کودک گفته که موقع ریختن ماش تو آب برای سبزه عید می تونن آرزو کنن
اون وقت شنیده که یکی از بچه ها گفته: آرزو می کنم یه اسپایدمن واقعی بشم
زنگ زدم ببینم کجای شهرتون دور و بر ترمینال یه غذاخوری هست که من توش ناهار بخورم و مسموم نشم، آخه دارم می رم "شهرمون"
لحنش چنان ناخوشایند و تحقیر آمیز که دلم می خواست طرف مقابل بگوید: کوفت بخوری
اما او جواب بهتری داد: نمی دانم
زن دوباره توضیح داد که : از صبح هیچی نخوردم و دارم غش می کنم و می خوام یک چیزی تو "شهرتون "بخورم که نمیرم
طرف دوباره گفت :نمی دونم
اینم شاکی خداحافظی کرد و پس از مدتی سکوت عین همین حرفارو به راننده گفت
راننده اما گویا از قبل جواب را تمرین کرده بودگفت :"شهر ما "غذا خوری خوب زیاد داره اما شما همون کیک و چای ترمینال برات خوبه که مسموم نشی و برسی به "شهرت"
اینطور نیست که ما شلخته ها از نظم بدمون بیاد،
به نظر ماها زمانی که صرف نظم می شه ارزشش خیلی بالاتر از این حرفا است ،
به عنوان مثال می توان به کار ارزشمند تری مثل دراز کشیدن زیر آفتاب و هیچ کاری نکردن اشاره کرد