شب اول که در پایان اسباب کشی موندم تو خونه، خوش خواب را بزور انداختم تو اتاق کوچیکه و بیهوش شدم، تا یکی دو هفته بعد که بقیه خونه را مرتب می کردم، هر شب همونجا ولو می شدم تا وقتی نوبت اتاقها رسید،
دیدم بهتره که اتاق بزرگه بشه، اتاق خواب بنابراین بساط تخت را این طرف آوردم و یک اتاق خواب خوشگل آبی اونجا راه انداختم
گبه قدیمی و کتابخونه را هم بردم در اتاق کوچیکه
ظاهرا همه چی سر جاشه کاملا شیک و مجلسی
فقط یک نکته کوچولو وجود دارد:
من هر شب تو اتاق خواب روی تخت می خوابم، صبح ها می بینم تو همون اتاق کوچیکه ، روی گبه از خواب بیدار شدم!
گیسوی عزیز آرشیوتون رو خوندم وخیلی حال خوبی پیدا کردم .آرامش زیادی از نوشته هاتون گرفتم .خیلی جاها بلند خندیدم و یعضی جاها غمگین شدم .ممنون که اینقدر خوب می نویسید .پاینده باشید
قربانت برم شیده جان
فقط ارشیو اصلی در بلاگ اسپات هست
Gistela.blogspot.com
راه نیفتی بری رو بالکن و بعد...
آخی چه جالب!
روح خوشخواب تو اتاق کوچیکه جامونده! خوشحواب عاشق اتاق کوچیکه شده!
یه بار دیگه خوندم. نصف شب پا میشی میری اتاق کوچیکه؟
اره، اونجا خوابم می بره
من متوجه نشدم چی شد. میشه واضح تر بگی؟
یک تیتر داشتی بدن اینقدر جو گیر !!
سلام
نمیدونم الان باید بگم هرچه آن خسرو کند شیرین بود و یا هرچه ان شیرین کند شیرین بود؟! بهرحال کلا کارتون شیرین بود.آفرین بر تدبیرتان