بیست نفری از دوستان بیست سال پیش دانشگاه را دور هم جمع کردم در خانه شمال و لذتی می برم شگرف
در انبوه گوشتهای بدنشان، چروک های صورتشان و موهای سفیدشان، آن دختران جوان سابق را جستجو می کنم و از جای پای زمان حیرتزده می شوم
اما عجیب اینکه این بدن جدیدشان را بیشتر دوست دارم، سینه هایی که شیر داده، شکمهایی که زاییده، دستهایشان که از کار خانه زمخت شده
با سرو صدا خرید می کنند، تصمیم برای پخت غذا می گیرند، آشپزخانه را پر از عطر و طعم کرده اند،
و مدام در حال گفتگو های گروهی هستند، درددل می کنند، یکی از اینکه پسرش خانه را ترک کرده می گرید، دیگری از دخترش که پشت کنکور مانده، سومی از سرطانی که پشت سر گذاشته
بی هوا آهنگ می گذارند و می رقصند، بی اعتنا به رقص، بی اعتنا به موسیقی
عصرها در تراس رو به باغ می نشینند و خاطره می گویند و می خندند، از پدر شوهری بیوه ای که هوس زن گرفتن کرده و با سگش درباره همسر آینده صحبت می کند تا بقیه را شیر فهم کن ، شوهری که در جمع جوگیر می شود و چرت و پرت می گوید و مادرشوهری که هنگام مهمانی ها خودش را به غش می زند
شبها تا دیروقت در لحافها ی که به جای تشک در کف خانه پهن کرده اند ، می غلتند و وراجی می کنند و نمی گذارند بقیه بخوابند
از خاطرات دانشجویی هم می گویند اما خیلی دور است ،
می دانم که دو روز دیگر به خانه و سر کار بر می گردند و دوباره در نقش مادری و همسری و کارمندی فرو می رونداما فعلا با کودکی رها و آزاد در حالی بازی با کارتهای تیزبین مناسب سنین سه تا هفت سال هستندو جیغ می زنند و تقلب می کنند و به تصویر بمب ساعتی می گویند، بادکنک سیاه!!
چه توصیف شیرین و خوشمزه ای
چقدر باید ازت ممنون باشن بخاطر این ضیافت
سلام
فقط می تونم بگم کار محشری کردی.آفرین
سلام
فقط می تونم کار محشری کردی.آفرین
آخیش یعنی آخیش ها
منم از این دورهمی ها می خوام ولی حیف که تقریبا هیچ کدومشون ایران نیستن
تو خود عشقی گیسو جان
منو بردی تو حال و هوای دانشگاه و خوابگاه و دوستانی که الان غرق در زندگی روزمره هستند
کاش منم همکلاسی تون بودم گیسو جان
وای گیسو عالی بود. خیلی توصیف دلنشینی از گذر زمان بود بدنهای گوشت الود...چروک...موی سفید....
و اون دردو دلهای زنانه ، غیبت مادر شوهر مشکلات بچه ها
چه قدر خندیدم به اون مادر شوهری که خودش رو به غ میزنه تو مهمونی ها :(((((((
دلم میخواد بدونم اونها چه طور توصیف میکنن این دورهمی عاشقانه رو.
... و مردان.. اگر چنین فرصتی فراهم شود..از سیاست و سیاست و سیاست حرف می زنند و جد و آباد بسیاری را جلوی چشمشان می اورند و اگر مجردی، زن طلاق داده ای یا بیوه مردی در بین شان باشد، هر از گاهی بر می گردن و بهش می گویند: خوش بحالت... خلاص شدی...برو خدا را شکر کن بدبخت!!؟؟
چقدر برداشتت رو از جمع این بانوان دوست داشتم... به شدت عاشقانه و محترمانه بود.
تیتر هم که عالی.
خلاصه لذتی بردم من هم، هم.
اشکم در آمد
چقدر دوست خوبی هستی که میتونی به کودک درون دوستات اجازه بدی که چند روزی آزاد و رها برای خودش بازیگوشی کنه
خوشی هات بی پایان
ای جان! عجب دورهمی ای!
دلم می خواد خودمو جای تک تکشون بذارم از این نظر که ببینم اونا توی وبلاگ ذهنشون درمورد این دورهمی چجوری فکر می کنن و می نویسن!