گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

چنان لذتی در جملات و صدا و سیمایش بود که دلم خواست امسال محرم بادیه به دست پشت در هیاتشان بشینم

من فقط سوار تاکسی بودم و پیرمرد راننده در بین راه اجازه گرفت که پیاده شود و خرید کند. متعجب شدم از کارش اما اجازه دادم. در بازگشت نانی خریده بود که بین ان خرما بود و انقدر تعارف کرد که من هم لقمه ای خوردم و گفتگو در باب شیرین غذا آغاز شد

مرد از نان های قدیمی که ننه اش می پخت تعریف کرد و حالا غذاهایی که خودش درست می کند .  

ابگوشتی که برای هیات درست می کند و بعد از پخت گوشتها، انها را از اب جدا می کند و در مایع باقیمانده کوجه فرنگی های رنده شده را می پزد  و باقی ماجرا را در ان می ریزد و ملت برایش صف می بندند

از کاله جوشی که  با کشک محلی درست می کند نه این شیشه ای ها و فقط یک جا در تهران از ان کشک ها دارد

از آش بزباش و دمپختکی می گفت که هر وقت بچه هایش هوس می کنند برایشان می پزد


مرا پناه دهید ای زنان...


بیست نفری از دوستان بیست سال پیش دانشگاه را دور هم جمع کردم در خانه شمال و لذتی  می برم شگرف

در انبوه گوشتهای بدنشان، چروک های صورتشان و موهای سفیدشان، آن دختران جوان  سابق را جستجو می کنم  و  از جای پای زمان حیرتزده می شوم

اما عجیب اینکه این بدن جدیدشان را بیشتر دوست دارم، سینه هایی که شیر داده، شکمهایی که زاییده، دستهایشان که از کار خانه زمخت شده

با سرو صدا خرید می کنند، تصمیم برای پخت غذا می گیرند، آشپزخانه را پر از عطر و طعم کرده اند، 

و مدام در حال گفتگو های گروهی هستند، درددل می کنند، یکی از اینکه پسرش خانه را ترک کرده می گرید، دیگری از دخترش که پشت کنکور مانده، سومی از سرطانی که پشت سر گذاشته

بی هوا آهنگ می گذارند و می رقصند،  بی اعتنا به رقص، بی اعتنا به موسیقی 

عصرها در تراس رو به باغ می نشینند و خاطره می گویند و می خندند، از پدر شوهری بیوه ای که هوس زن گرفتن کرده و با  سگش درباره همسر آینده صحبت می کند تا بقیه را شیر فهم کن  ، شوهری که در جمع جوگیر می شود و چرت و پرت می گوید و  مادرشوهری که هنگام مهمانی ها خودش را به غش می زند

شبها تا دیروقت در لحافها ی که به جای تشک در کف خانه پهن کرده اند ، می غلتند و  وراجی می کنند و نمی گذارند بقیه بخوابند

از خاطرات دانشجویی هم می گویند اما خیلی دور است ، 

می دانم که دو روز دیگر به خانه و سر کار بر می گردند و دوباره در نقش مادری و همسری و کارمندی فرو می رونداما فعلا با کودکی رها و آزاد در حالی بازی با کارتهای  تیزبین مناسب سنین سه تا هفت سال هستندو جیغ می زنند و تقلب می کنند  و  به تصویر بمب ساعتی می گویند، بادکنک سیاه!!