پاییز که می شود وسوسه ای قدیمی چون بادی دیوانه به سراغم می آید،
همان نسیم فیلم شکلات که زن کولی را به رفتن وسوسه می کرد
وسوسه رها کردن
وسوسه آزادی
وسوسه زندگی واقعی
در پاییز ها دلم می خواهد درس و دانشگاه و مشق و دانشجو را برای همیشه رها کنم و بروم
بی دغدغه بازگشت ، بدون ترس از آینده ، فقط به مقصد بعدی بیندیشم
پاییز که می رسد فکر می کنم که عمر کوتاه است و فرصت اندک و من هنوز جای زیادی از این کره خاکی را ندیدم
و
می دانم که من در یک روز پاییزی و وقتی به اندازه کافی شجاعت جمع کردم
به وسوسه بادها گوش فرا خواهم داد
چون مثل اجدادم به مشاورها اعتماد ندارم
و چون می ترسم قرص ضد افسردگی بخورم
حالا جدی چیزیه که درمان می خواد؟من فکر میکردم یه سریا همین مدلی هستن باید باهاش کنار بیام
نه واقعا درمان می خواد
بهتره جدی بگیری
احتمالا یک گوشه دلت یک پرستو لونه کرده و تو فصل پاییز هوای کوچ به سرش میزنه
چه قشنگ
فصل مناسب من برای خیال پردازی و تصور رها کردن و رفتن بهار و تابستانه، پاییز و زمستان رو دوست دارم توی خیابونهای خیس و آب گرفتهٔ لاهیجان و رشت قٍل بخورم و شیشهٔ عینک خیس و بخارگرفته ام رو پاک کنم:))
من همیشه پاییز که میشه فقط می خوام بمیرم
حالا جالبه که با تولد خودمم شروع میشه ولی افسردگی فصلی همچین بهم حمله می کنه که من تا اواخر پاییز فقط مشغول مبارزه برای نمردن هستم
فیلم شکلات رو ندیدم ولی کتابش برام خیلی شیرین بود.کفش های آبنباتی هم همین طور
حتما برای معالجه پیگیری کنید
چرا ادم اینقدر زجر بکشد وقتی قابل درمان است
و البته به اندازه کافی پول...
چه پیگیر
تنها وسوسه ی مانای ذهن منم همینه !
وای من عاشق فیلم شکلاتم . اما هرگز جرات و بقول شما شجاعت اون مدل زندگی رو ندارم. اینکه رها باشی.بدون وابستگی. هرزمان دلت خواست همه چیز رو رها کنی و بری. اما شروع تازه باعث دلهره و اضطراب منه. همیشه همین بودم.
امیدوارم روزی بتونید به این آرزوی قشنگتون دست یابید.
وقتی به اندازه کافی شجاعت جمع کردم.
چقدر این جمله به دلم نشست و چقدر بهت غبطه میخورم که انقدر خودتو دوست داری.من هرکاری که توی زندگیم نکرده ام مثل یک نقصان جلوی چشمم هست و توان حرکت برای هرکاری رو ازم گرفته.اینو تازگی فهمیدم و دلم یه مشاوره حسابی میخواد تا از اینهمه بار خلاص بشم.
چه پاییزی بشه اون پاییز!
پستهای اخیرت همه شاعرانه اس :)