گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

سفر دویست میلیون ساله

در انتهای باغ موزه، تابلو دیرینه شناسی بود و رفتم 

محلی بسیارنامناسب، با انبوهی فسیل بدون نام و عنوان و اما فسیلها حیرت انگیز  بودند ، دویست میلیون ساله، با برگهای گیاهان ، بخشهایی از دایناسور، سخت پوستان دریایی و از همه جذابتر، ماهی هایی که با گوشت تنشان فسیل شده بودند، چاق و چله و خوشگل

یک موجود ناشناخته هم اون وسط بود که در سی تی اسکن شش تا تخم هم تو شکمش بود، گپ مفصلی با خانم راهنما داشتم 

شنگول و سرحال از موزه بیرون اومدم و به سمت بخش سنتی پیاده روی کردم اما دیگه گرسنه شده بودم و یک سفرخانه خنک و باحال پیدا کردم و ولو شدم روی تختاش و منتظر کشک و بادمجونم شدم

واقعیت اینکه به نظرم کرمان زیاد گردشگر نداشت، یا حداقل امسال کم شدن و اصلا قابل مقایسه با شیراز نبود

غذا رسید و دلی از عزا درآوردم و راه افتادم سمت بازار

تا شب مجموعه گنجعلی خان را دیدم، حمام و بازار و میدان و موزه بانو حیاتی و موزه سکه

باز هم توجهتان را جلب می کنم به رابطه هنر و سرمایه، هر دوره زمانی که افراد صاحب قدرتی به هنر و آبادانی و معماری علاقمند شدند، هنر رشد کرده است، خود ون گوگ هم اگه حمایت داداشه نبود ، نقاش نمی شد، داوینچی و خانواده مدیسی

این مجموعه هم باید حاکم لایق و باهوش و هنر دوستی ظاهر شود که در سی سال حکومتش بتواند کرمان را از شهر فقرا به شهر اغنیا تبدیل کند

از لذت هایم بگویم، دیدار کاشی هفت رنگ، امضا رضا عباسی بر کتیبه ای، آن حوض ضرابخانه در زیر گنبد که نور آسمان را بر چهار اتاق کوچک چهار طرف می انداخته تا نور را برای سکه سازان به دام بیندازد

کاشیکاری های معرق در حمام، وای من نمی دونم چطور عشقم را به کاشی معرق براتون توضیح بدم:

طراحی انجام می شده روی کاغذ، بعد هر گل و هر برگ و هر ساقه از کاغذ بریده می شه و بر اساس رنگ دسته بندی می شدند، فیروزه ای ها، لاجوردی ها، اخرایی ها، طلایی ها، بعد روی خشت هایی با همان رنگ پیاده می شده و پخته می شده

اخرش را تصور کنید که از درون خشت فیروزه ای، یک تک برگ با تیشه و بعد سوهان جدا می شده ، هزاران برگ و گلبرگ و ساقه، هزاران حرف الفبا در رنگهای مختلفةو بعد دوباره این قطعات شکل گرفته در رنگهای مختلفی کنار هم قرار می گرفتند تا نقش تمام شود. مغزتان تحمل تصورش را دارد؟یک گل ساده چند برگ و ساقه و گلبرگ دارد؟یک نمای ورودی مسجد چند گل و گلدان دارد

تونستی تصور کنی پازل چند تایی شده؟حالا به این فکر کن: در یک سطح منحنی چطور محاسبه کردند؟ به گنبد فکر کن،  به انحنای درونش و خمیدگی بیرونش

می دونم ، غیر ممکنه

ولی ایرانی ها انجامش دادن

موزه هنری

از موزه اومدم بیرون پیاده رفتم تا به کافه باصفایی رسیدم با اتاقکهای حصیری، نشستم و شوک بعد از حادثه را آنجا با شربت نسترن سپری کردم، دافهای کرمان را هم دیدم که سبزه و چشم ابرو مشکی بودن و دستکاری های دختر تهرانی ها در صورتشان نبود

از اونجا رفتم موزه هرندی

خانه با ابهت قاجاری در زمینی بزرگ و همچنان درختان قدبلند اما اندک

سه موزه در آنجا بود، یکی موزه ساز دیگری دیرینه شناسی و سومی مخلوطی از ایران باستان و پادشاهی و اسلامی

در موزه سازها دوره صفوی به رویا برد مرا، چه دستانی؟چه جشنهایی، چه خلوتهایی را دیده! نگارگری های مجالس بزم را بیاد می اوردم ، کاش این ماشین زمان زودتر اختراع شود

همین موزه بخش عکسی داشت که مردان و زنان نوازنده بودند و چشمان غریب دختری ساز در دست  

در بخش دوم موزه با شوک دوم روبرو شدم

من دانشجوی دکترا بودم زمانی که استادمان از کشفیات خانم دکتر چوبک در جیرفت  گفت، اینکه تمدن سومر نمی تواند بدون هیج پیش تمدنی ناگهان شکل گرفته باشد و خط و فلزکاری و شهرنشینی یکهویی همه با هم ظاهر شود

زکتر طاووسی به خانم چوبک گفته بود که تز دکترایش روی حیرفت بگیرد زیرا که روستای در آنجا وجود دارد که نامش سومری است ضمن اینکه در کتیبه ای سومری نوشته شده که ما از جایی بالای دریای جنوب آمده ایم

خانم چوبک در اولین حفریاتش با آثاری شگفت انگیز روبرو می شود آنقدر خاص که پرفسور محیدزاده را از سوربون می آورد که کار را بدست گیرد، من عکسهای اکتشافات را در همان کلاس دیده بودم و بعدا هم رد همایشی کتابی چاپ شد به نام جیرفت تمدن هشت هزارساله

بعله

هشت هزارسال، توجه کنید که سومر سه هزار قبل از میلاد است، یعنی رو هم پنج هزار سال پیش سومر بوده

اون وقت با اختلاف چندهزار سال قبلتر مردمی در این مکان بودند که اسباب بازی های بچه هایشان فقط خودش آخر تمدن است، لوازم آرایش بانوان، ظرافت ظروف سنگ صابون و تراشهای روی آن، جواهرهای ظریف و از همه مهمتر خط

بعله یک خطی در جیرفت پیدا شد که اگر بتوان آن را خواند ، تمامی کتابهای جهان باید عوض شد و چنین نوشته شود:اولین تمدن بشری در جیرفت(نه سومر) شکل گرفت

حالا من سالهاست جیرفت را از روی چهار تا عکسی که در وب و تو‌اون کتابه هست درس می دم و حالا فکر کن وارد طبقه دوم موزه هرندی بشی و ببینی دو قفسه از خوشگلترین و نفس برترین کارهای جیرفت ، چسبیده به دماغته 

بدو رفتم تو سالن ساسانی، یک کم ظروف و مجسمه های آشنا نگاه کردم تا لرزش دستم کم بشه بتونم برگردم از جیرفت عکس بگیرم

یک سکو کنار قفسه بود، نشستم اونجا و باز هم نتوانستم تخیل کنم، این نقوش اساطیری، راوی کدام داستانهای فراموش شده است؟ زنانی با گیسوان پیچان و دم عقرب، آهوانی با ظرافتی حیرت انگیز در سر و گردن و پاها، گیلگمیش هایی با پاهای استوار و دستانی که گلوی حیوانی را می فشاردو عقاب یاداور حضورش بر پرچم ایران و درختان مقدس وانحناهای دلپذیر و مواج بر جداره ظرفها

این مردان و زنانی که زیبایی در اجزا زندگیشان حضوری الزامی داشته، بر ساختمانشان، لباسشان، ظرفشان، انگار که بدون این ریتمها و رقصهای خطوط، بدون این ترکیب بندی های چشم نواز، نفسشان بند می آمده، حیات برایشان ممکن نبوده

باید ما سوسک های فاضلاب زنده می ماندیم تا بتوانیم در فقدان هرگونه زیبایی در برابر چشمهایمان در شهرهای خاکستری به زندگی خود ادامه دهیم 


و بر دیوارهای موزه

ساختمون موزه با یک سر در وارد حیاط بزرگی می شدی که درخت کم داشت اما مجسمه های خوشکلی داشت

با فواره ای مدرن درجلو کاج های قدیمی، وارد ساختمون که شدم خانم متصدی کفت عکس نکیرید، خیلی بامزه است، ماجرا از این قراره که قبلا نور فلاش دوربین ها رنک های تابلوهای رنک و روغن را خراب می کرده و عکاسی را ممنوع کردن، الان که با کوشی های هوشمند بدون فلش می شه عکس کرفت، این قانون مضحک هنوز پابرجا هست!

بابا ملت تو لوور از مونالیزا عکس می گیرن روزی هزارتا، چی می گی شما؟ 

دست راست موزه کارهای استاد صنعتی بود، بچه های تهران می تونن برن موزه اس تو میدون توپخونه و حبرت کنند از حجم صورتها و نگاهها و بهت عجیبی که بر آن جماعت مسخ شده حاکم است ، تجربه عجیبی است، نجربه اش کنید

اما من در این موزه کارهای رنگ و روغن صنعتی را دیدم که بسیار شیرین بود برایم، انتظار نداشتم سبکش چنین باشد، لایه های سنگین رنگ بر روی هم با ضربات قابل دیدن و برجسته قلم مو و کاردک و رنگهای تیره نزدیک بهم، چشمهایی از رامبراند کار کرده بود خدااااا

اما ضربه ناغافل را در آتلیه های دست چپی خوردم، بیماری وجود دارد که فرد هنگام دیدن اثار هنری دچار تشنج و ضربان قلب و اینا می شود، انقدر که می گن جلو موزه لورر امبولانسه، شوک پاریس

من نوع مریضیم فرق داره، من چشمام شیرفلکه شون شل می شه و د بیا 

حالا یکی باید ابدماغ جمع کنه، در موزه وین قدیمی ها یادشونه من چه عزاداری وقت دیدن امپرسیونیستا راه انداختم

حالا چرا هیچکس نگفته بود که آب مرکب های سپهری اینجاست؟ در گوشه های کادر درختی و سقفی و لکه ای از آسمان 

گنبدهای خاکی کلانتری ، گلهای پروانه اعتمادی، خوشبختانه مبل گذاشته بودند اون وسط و کسی نبود و من فرصت کردم بشینم قشنگ سینه بزنم و یقه جر بدم و مو افشان کنم

اما وقتی در سالن بعدی کارهای رودن و کاندینسکیو وازارلی را دیدم ، دیگه جامه دران باید می کردم که نکردم

بدو دویدم بیرون و رفتم سر متصدی خانم غر زدم که هیچ شیشه محافظی جلو تابلوها نبود و هر دیوانه ای می تونست رنگ بپاشه و خراب کنه همینطور که کار وازارلی سوراخ شده بود!

بعد بخش نقاشان معاصر کرمان را دیدم که خدایی کارهاشون خوب بود و بخصوص کارهای خانمها خیلی خوب بودن، اون اناهیتا و سودابهه، سلام منو بهشون برسونید

مدتی در سکوت و خلوت اون سالنهای سفید نشستم تا دوباره آماده شدم برای برگشت به سالن غولها

و در این لحظه شادباش نثار روح زنی هنرشناس می کنیم که این تابلوها را خریده و به این موزه داده

و گه بگیرن قبر اون کارشناسی که برجسپ اموال را زده بود روی تابلو چند میلیون دلاری !


کتابخونه ملی و موزه هنرهای معاصر کرمان

از یخدون حرکت کردم به سمت کتابخونه ملی هست، برای اینکه لذت من از دیدن این بنا را متوجه بشید، باید بدونید که معماری پهلوی اول و دوم برای من تنها مسیر جذاب هنری انتقال از ستت به مدرنیته در هنر ایران بوده است که متاسفانه اینهم بعد از انقلاب به فنا رفت و شدیم ساکن این شهرهای زشت و بی قواره

کتابخونه ملی کرمان مال دوره معماری پهلوی اول هست و به قصد کارخونه ساخته شده و چنان کارخونه بزرگی بوده که هر روز صبح صدای سوتش در تمام شهر شنیده می شه، تصور کنید

یک شهر خواب که با این صدا بیدار می شده

و این قانون ماشت درخت اطراف کارخانه، هر کارخانه ای، از چه زمانی این رسم فراموش شد، اصلا ما الان ترکیبی به نام «کارخونه خوشگل» داریم؟ معنی داره؟

رسیدم کتابخونه و چه ذوقی کردم از درش، سر درش، نمای ساختمون با معرقش، اون همههههههه گنبدش، اخ اخ چی شد که سایه این خطوط منحنی از سرمان کم شد؟

بعد مقادیری ذوق زدگی از کتابخونه بیرون اومدم و رفتم سمت موزه هنرهای معاصر دکتر صنعتی

دوستم مهناز در دوران دانشجویی فیلمی ساخت از مجسمه های دکتر صنعتی و باهاش مصاحبه جذابی هم داشت، از همون موقع جذب این آدم و آثار ش بودم اما تا وقتی در کاتالوگ موزه نخوانده بودم ندانستم که زندگیش چگونه به این ساختمان مرتبط بوده

خب جونم براتون بگه که یک مردی به نام حاج اکبر صنعتی زاده رفت حج و‌اومد پیش جمال الدین اسدابادی و بهش گفت که می خواد مریدش بشه، اونم بهش گفت برو به مردم خدمت کن، اینم اومد کرمان و یه پرورشگاه زد چهل و پنج هزار متر!!! تصور کنید، نه جدا ، 45000متر و چهار هزارتا یتیم اورد داخلش 

این قسمت دوباره بزغاله گلومو می گیره:بچه هایی که شناسنامه نداشتن و خیلی هم زیاد بودن، همه را به اسم خودش شناسنامه می گیره!بچه های با نام فامیل صنعتی 

یعنی قشنگ هنگ کردم

چی شد؟ کجان این آدمها؟ چرا دیگه کسی متحول نمی شه؟ چرا جمله یه مراد، زندگی هیچ مریدی را دگرگون نمی کنه؟ چرا دیگه کسی سرنوشت چهار هزار تا بچه را عوض نمی کنه که استعداد یکیشون را حاجی بین اون همه شناسایی کنه و بفرسته در کار هنر و بشه علی اکبر صنعتی 

کجا هستند؟ کجا رفتند این روح های پاک سرزمین من؟


روز اول:قطار تهران کرمان و یخدان مویدی

سعی کردم کوله را سنگین نکنم و خپب کاری کردم چون  یکساعت انتظار در سالن قطار بدون صندلی  با کوله ای بر دوش حسابی سختم می شد

بایط را اینترنتی گرفته بودم و با بردن کارت ملی ام زیر دستگاه یک کارت برام صادر شد، خیلی احساس خارجی طوری بهم دست داد!

در سالن انتظار سفارش اب پرتقال طبیعی دادم و کلی خندیدم به مسیولش، یعنی اگه با اون اب میوه گیرهای دستی مامان بزرگ من کار می کرد، زودتر اماده می شد تا با این دستگاه گنده بی خاصیت که مدام  گیر می کرد و باید با دست پرتقالها را هدایت می کرد، این یکی خیلی جهان سومی بود

در داخل کوپه شش نفره، یک زوج پیر بودند ، یک مادر و دو نوجوان

خانم مسنه به محض اینکه  وارد شد فهمیدم از گروه دومه

گروه اول امثال من که سخت نمی گیرند، خب معلوم شد گزوه دوم

طفلکی هایی که همه چیز اذیتشان می کند، صندلی، هوا، سر و صدا ، دستشویی، آدمها

از بعد از ماجرای دوقلوها فهمیدم که بیشتر این خلق ارثی است،یعنی اینا ادا در نمی یارن ماقعا اذیت می شن اما فکر کنم تمرین و تکرار خوش بینی بتونه کمک کنه

در هر صورت این افراد به درد سفر نمی خورن، مگه لاکچری باشه،که دیدم حتی در هتل شش ستاره هم اینا اون بدشانسایی هستند که آب دوششون سرده !

منکه رفتم تخت بالایی و کتاب خوندم و بعدش خوابیدم تا وقتی صدا زدن ملافه ها را آماده کنید

ایستگاه راه اهن کرمان تمیز بود و کوچک و بسیار خلوت،انتظار از عید نداشتم 

دوستم برام لوکیشن فرستاد و با  تاکسی راه افتادم

خیابانها. بسیار پهن و عریض بودند ، اینقدر این دو‌روز تکرار کردم اینو که دوستم می خنده، جدا خیابونها تمیز و پهن و دلباز

همش منو یاد شیراز می اندازه اگر درختاش بیشتر بود، شهر هنوز به درختکاری نیاز داره 

کوله ام را گذاشتم خونه دوستم  خوابالودم و زدم بیرون

اول از همه یخدان مویدی

خیلی باحال بوده که یک صفحاتی درست می کردن که اب روش یخ بزنه در زمستون، بعد یخها را می شکستند و می ریختن  داخل یخدون براب تابستون، دورتا دور هم دیوار بلند می ذاشتن تا افتاب روی یخدون نیفته 

و فکر کنید تابستونها که یخ ها را می اوردن بیرون  چه حالی می کردن مردم

بخصوص تخیلی می کردم که چه فالوده هایی با اون یخها اینجا ساخته و فروخته می شده و مردم اطراف همون یخدون تو سایه می نشستند و  می خوردند و جیگرشون خنک می شده

ووی

دلم خواست