مادرک برای مورچه ها سم می ریخته ، دوقل بهش گفته: نکن، نریز، اینا هم جونشونو پیش خودشون دوس دارن
-خب مامان روز خوبی داشتی؟
-اره ، خدا رو شکر خیلی خندیدم از دست ای برناموو
-برنامه چی بود؟
-نمی دونم ، زبونشون نمی فهمیدم، یی آقویی اومده بود بالو، واسه مردم چی تعریف می کرد، اونام می خندیدن، ایقد خوب می خندیدن، منم از خندشون خنده ام می گرفت
نگهبان فضول فرهنگسرا امروز یکی از مربی ها را با نامزدش دیده است،
پیغام داده: اجازه هست چیزی بپرسم ایشون چه نسبتی با شما داشتند؟
دختر جواب داده: نه
نگهبان جواب داده: قسط فزولی نداشتم ، سلاح خیش خسروان دانن.
خب حقیقتا و عمیقا قصد ساختن وبلاگ دیگری را نداشتم،
اما از بین تمام کامنت ها و ایمیل ها ، نامه ای به دستم رسید که چاره ای برایم نگذاشت