گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گربه دزده بود ....

رییس دانشکده در حالی که قرآن تو دستش بود، خدمتکار فضول و معروف را صدا زد تو اتاقش، زن تا قران را دید شروع کرد به داد و فریاد و گریه و زاری که: 

به خدا من کاری نکردم، من قسم نمی خورم، من دست رو قرآن نمی ذارم ، به خدا من چیزی به کسی نگفتم...

حالا ساکت هم نمی شه که رییس بگه :

 بابا من سیدم ! بیا عیدی تو بدم !!!

به قدمت حکایات سعدی

در جاده های روستایی ناگهان با قصری نیمه ساز روبرو شدم

 از زن و شوهری محلی ماجرای خانه را پرسیدم. زن گفت که صاحبش  مردی از اهالی همان روستا است که نظامی بوده  اما مدتی است که چند هکتار را هفتصد میلیون خریده و حالا در آن خانه ای با استخر  دو طبقه می سازد

همان سوالی را پرسیدم که همه مردم روستا از او پرسیده بودند که : با حقوق کارمندی از کجا آورده است؟ 

جواب این بوده که  دختری پولدار مشکل ویزا و خروج از کشور داشته  و مرد عقدش کرده و دستمزدش را گرفته! 

هر سه به این دروغ خندیدم و زن با لهجه زیبای شمالی می گفت : بچه  گول می زند؟ چرا پس شوهر مرا نگرفته این دختر ؟ توی زشت و چاق را گرفته؟ نگا شوهر من قد بلند ،چشم آبی...

و در حین گفتن این جملات ستایشگرانه به همسرش نگاه می کرد بعد

هر دو خندان رفتند که بر روی زمین کنار قصر کار کنند 


یه دوست خوب

دیروز 

رها: می خوام خودمو بندازم جلو تریلی!

-چرا؟

-بخاطر عصر جمعه  و اینا

-ولی امروز پنج شنبه است!

-جدا؟ خوب کنسله فعلا


امروز

من: رها محض یاداوری امروز جمعه است 

در گروه تلگرامی دوستان، آقا یه پست می ذاره اون وقت همسرشون با حیرت می نویسه :
 تو چطور داری مطلب می ذاری، ؟ تو که داخل دستشویی هستی و منم پشت در منتظر؟!!!

نا مادر

زن شمالی، سفید و چشم روشن است، شیرین و شوخ حرف می زند، پرسیدم : خب حالا نامادری مهربانی داشتی؟

 - هرچی برای دخترش می خرید برای منم می خرید

- پس مهربون بود؟

- اری اما هرچی برای من می خرید اندازه دخترش بود

-؟؟؟!!!