گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

جالب اینکه تمام چهار گروه در پایان سوالاتشان هم آخر گفتند که نه جایی سراغ ندارند!

از آنجا که به دنبال خانه برای اجاره می گردم به عادت سالهای قدیم علاوه بر املاک  و روزنامه و سایتها به دوستانم هم اطلاع می دهم که اگر به مورد خوبی در این مدت برخورد کردند به من خبر بدهند

از اخرین باری که به دنبال خانه گشتم هفت شاید هشت سالی می گذرد و گویا در این سالها دوستانم  اندکی تغییر کرده اند

عکس العملشان بعد از جمله من بسیار عجیب بود برایم 

گروه اول می پرسند: اینجارو چقد می دادی؟ حالا چقدراضافه کرده؟ همین جا بشین بابا داره خیلی خوب می گه!

عده ای دیگر هم می گویند: تو که زیاد تهران نیستی اصلا چرا می خوای اینجا خونه داشته باشی؟ تهران چی کار داری؟

گروه سوم : حالا چقدر می خوای بدی؟ نه بابا با این پول که خونه پیدا نمی شه!!

گروه چهارم: اخه خانم دکتر تو چرا نباید الان خونه از خودت داشته باشی؟یه خونه بخر دیگه!

خیلی برایم عجیب است این نظر دادن درباره در امور مالی من ، این تصمیم گیری به جای من،  این کنجکاوی بدون حاصل

اینها همه آدمهای باهوشی بودند که کاملا حریم شخصی را رعایت می کردند و بدبینانه گمان می کنم این مشت نمونه خروار است

باور کنید در میان انبوه دوستان فقط یک نفر، تنها یک نفر گفت: پس گفتی آسانسور برات مهمه اما پارکینگ نه؟حواسم بهت هست، می پرسم برات

دختری هم وطن و هم سن آنان می شناسم که به تنهایی دنیا را رکاب می زند

دیشب در زمین پینت بال با چند دختر زیبا و خوش قدو بالای به قول شما دهه هفتادی  روبرو شدم که رفتارشان مدام حیرتزده ام می کرد.

واژه ای که می توانم  با آن توصیفشان کنم: "ناتوانی "است

همه کسانی که در زمین بودند ، تجربه اولشان بود اما اینها یک جور اصرار به نابلدی داشتند، رفتارهای به شرح زیر علت حیرت من است:

عدم توانایی در ورود به رختکن: می گفت من از این اتاق می ترسم!!! از رختکن؟!!!

عدم توانایی در پوشیدن لباس، کفش، کلاه زیر، کلاه رو، دستکش و جلیقه

یعنی هر کدام از اینها جداگانه داستان داشت ، شبیه کلاس اولی ها و یا کندذهن ها

عدم توانایی در کار با تفنک، توجه کنید که  این تفنگ فقط یک بخش بسیار پیچیده  دارد: فشار دادن ماشه! 

عدم توانایی در شنیدن و درک توضیحات متصدی، یعنی پسرک روانش بر باد رفت تا بتواند یک بازی ساده را به آنان آموزش دهد

و عجیبتر از همه یکی از دخترها بود که با آن لباس و کلاه اصرار داشت برود سیگار بخرد، اینقدر اورژانسی که آخر یکی از پسرها وسط بازی رفت برایش سیگار آورد که اون با آن قیافه بیرون نرود و دختر تقریبا تا آخر بازی یک جا نشسته بود و سیگار می کشید

عدم توانایی در محاسبه هزینه هرکس برای لباس و توپ و غیره

حالا بازی تموم شده همه نشانه های ناتوانی را در پیدا کردن آدرس برای خروج از پارک را نشان می دهند

و حالا گروه رها و دوستان پرهیجان از دویدن و تیراندازی و کمین و کرکری خواندن ها و رجز های پیروزی در حال شمارش افرادی که کشته اند با لکه های رنگ بر سرتاپا 

همچین بدشان نمی آمد اگر برخی از گلوله ها واقعی بودند


تبصره: خب اگر مردانی هستند که عقیده این بی دست و پایی زنان آنها را جذابتر می کند و حس حمایت مردانه را در آنان ایجاد می کند، نوش جانشان به پای هم پیرشوند

من در غصه آن کودکی هستم که قرار است این چنین زو هایی آنان را پرورش دهند و تربیت کنند و رشد دهند!


خیلی معلوم بود استرس خونه دارم نه؟!!!

رها: برنامه امروزت چیه؟

من: وای رها صابخونه ام  خیلی اضافه کرده، امروز عصر می خوام بکوب دنبال خونه بگردم، چطور مگه؟

رها: گفتم بریم پینت بال...

من: می یام!!!

غیورر رر

از مزایای داشتن یک دوست لُر این است که با ایستادن روی قابلمه چدنی کج شده، درستش می کند!

یک روز بارانی را چگونه گذراندید

نیمه های شب با صدای باران بیدار شدم، صدایش کمی عجیب و غریب بود، مدتی گرش دادم بعد متوجه شدم بطری خالی نوشابه را باد برده زیر ناودان و این صدای عجیب را تولید کرده، پتو روی سرم انداختم و رفتم بطری موزیکال را برداشتم که دیدم همسایه مهربان یک کیسه پرتقال روی لبه دیوار گذاشته، ترسیدم که باد و طوفان بیندازتش، همچنان در زیر پتو رفتم و کیسه را برداشتم و دوباره خوابیدم

صبح همچنان بارانی بود ، حلوا ارده  خوردم که سوغات دوستی بود و تلفنی فهمیم کلاس ها تشکیل نمی شوند، شادمان چایی هم برای خودم ریختم و رفتم پشت پنجره نشستم

تا ظهر به باران نگاه کردم، کتاب خواندم، وب گردی کردم 

ظهر املت درست کردم و نان ها را هنگام گرم کردن آتش زدم و دود همه خانه را گرفت

بعد از نهار هوا آفتابی شد به داخل حیاط رفتم و تا عصر علف هرز چیدم و گلدانها را هرس کردم و درخت به آفت زده و رو به مرگ را اره کردم

رزهای که پارسال قلمه زده بودم امسال همه گل داده اند و تخم لاله عباسی که از کوچه ها جمع کرده بودم همچنین

اما مبارزه من و علفهای هرز بدجور دائمی و سنگین شده و من همچنان در استفاده از سبزکش و علف کش مقاومت می کنم

حلزونها روی درختها را جمع کردم و پرت کردم در حیاط همسایه جهت افزایش پروتئین به غذای مرغهای آن طرف

به عنوان دسر هم انجیرهای که روی زمین ریخته بود خوردند

انجیرهای سیاه و شیرین و رسیده را جمع کردم و به بقیه در یخچال اضافه کردم، بزودی باید بساط کمپوت را راه بیندازم

درختان الوچه پر از صمغ شده، سرچ کردم دلایل زیادی داشت که نمی دانم کدامیکی بود

دوباره روی صندلی نشستم تا به گردن و کمر و زانوی دردناک استراحتی بدهم ،

 در باغ پروانه ها پرواز می کردند و زاغی های دم بلند بر روی نوک درختهای پرتقال می نشستند، پرنده ای آبی رنگ و ناشناس هم می خواند.

عصر که شد به میدان روستا رفتم و لپ تاپ را که دیگر تقریبا حتی فایل ورد را باز نمی کرد به پسرجوان صاحب مغازه دادم، باشد که رستگار شود.

بازگشت را پیاده تا خانه آمدم و از کنار باغهای کیوی و مزرعه سویا رد شدم و از خانه ای که کاغذی بنفش سرتاپایش را پوشانده بود عکس گرفتم و تمشک های باران خورده را چیدم، شیرین بودند.

به پیرزنان و پیرمردان روستا که دم خانه هایشان نشسته بودند سلام کردم و از سوپری تخمه و ماست و چیپس گرفتم

هوا رو به تاریکی بود که به خانه رسیدم و تا هنگام تاریکی مطلق پای پنجره نشستم و به موسیقی های پویا گوش دادم و عود روشن کردم تا پشه ها را فراری دهد

سرد که شد پنجره را بستم و به هال بازگشتم و اینها را می نویسم