در مدرسه به دوقلوها ١١٠ و موارد استفاده را آموزش دادند
وسط دعوای والدین با یکی ، دیگری رفته زنگ زده ١١٠ گفته : ما در اینجا مورد آزار و اذیت قرار می گیریم
...
که مادرشون رسیده به تلفن
دوقلوها دور روز پشت سر هم تو مدرسه حالشون بد شده، چون محل کار مادر و پدرشون دور بوده و هر بار بابایی رفته دنبالشون
انتظار می رفته که جناب سرهنگ از این بابت غر بزند اما مشاهده شده که محبت بین آنها و بابایی بیشتر شده
کاشف به عمل اومده و معلوم شده وقتی بابایی رفته دم کلاس ، معلمش گفته شما جناب سرهنگی؟ گفته بعله، معلمه گفته : خیلی دوست داشتم ببینمتون، این دو تا همیشه دارن در مورد شما حرف می زنن!قهرمان زندگیشون هستید.
دارم اگهی فروش خانه را نگاه می کنم، قیمت، طبقه، سن، تراس و وو همینجور دارم پایینتر می رم ببینم دیدم نوشته :
دنبال چی می گردی؟
اگه آسانسور داشت که اینقدر ارزون نذاشته بودم
،
،
،
و خنده دار اینکه
دنبال آسانسور بودم
معمولا جمله را باید اینطوری شروع کرد که :مدتی بود احساس می کردم چشم ضعیف شده ...
از آنجا که من هیچ جام به آدم نبرده یه روز صبح، یعنی دقیقا چهار روز پیش از خواب بیدار شدم و دیدم که نزدیک را خوب نمی بینم و الان با عینک در حال نوشتن این کلماتم
و البته که تقریبا روزی سه بار گمش می کنم و روش می نشینم و همیشه شیشه اش کثیفه اما
کلا باش حال می کنم
صابخونه ام خونه را گذاشته واسه فروش و مشتری ها به جای خونه منو می پسندند
خانمها با تعریف از سلیقه و هنر من در تزیین خانه مقدمه چینی می کنند، آقایون کاملا متفاوت در سکوت و با جدیت شماره تلفن می دن!