گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

کزارش صبح روز تولد


پنج شنبه صبح بیدار شدم ، در مهتابی زیر آفتاب صبحگاهی با مربای بهارنارنج  هدیه دانشجو  صبحانه خوردم، لباس پوشیدم و با موسیقی در گوشهایم ، قدم زنان به سمت پنج شنبه بازار شهر رفتم، اسمان آبی و هوا دلپذیر و آشغالهای بین علفها به شدت آزاردهنده،

یادم باشد با دهداری تماسی بگیرم 

راننده تاکسی آشنا بین راه اصرار که سوارم کند و من انکار که قدم می زنم  ، نفس می کشیدم

در یکی از کوچه های روستا تابلو آرایشگاه دیدم، داخل رفتم و در اتاقی تمیز با بانویی زیبا و چشم عسلی  روبرو شدم که با دقت و وسواس ابرویی برایم ساخت ، کمانی و فقط سه هزار تومان گرفت، یادم باشد باز هم به سراغش بیایم 

با احساس خوش ابرویی بیرون آمدم و به جستجوی موکت فروشی  در میدان، سرامیک های هال را تیره رنگ گرفته بودم و حالا خاک امانم را بریده بود، موکت سبز خوشرنگی انتخاب کردم و به مغازه خوش اخلاقش نقشه عجیب و غریب هال را نشان دادم و با شاگردهایش درگیر تحلیل هندسی، دو متری یا سه متری و برش در کجا شدند

حساب کردم و به پنج شنبه بازار رفتم، پیرمرد نهال گل می فروخت، تمامی کیسه هایش را خریدم، شب بو، مینا، ناز، آناماریا؟ همیشه بهار 

مرغ خریدم برای موقرمز که مهمانم بود و فاصله بین پرپر زدن مرغ تا تحویل کیسه حاوی تکه هایش فقط ده دقیقه بود

یک روز گیاهخوار خواهم شد

بقیه خریدها را انجام دادم و با راننده اشنا رفتیم سراغ موکتی که بریده بود و لوله کرده بود و منتظر بود

با موکتی بیرون زده از شیشه به خانه برگشتم

موقرمز منتظر بود، در را باز گذاشته بودم و رفته بود داخل زندگی در روستا یکی از جذابیت هایش همین باز گذاشتن در است ، 

مرغ را در اب نارنج و پیاز و نمک و فلفل و ادویه خواباندم  و ذغال با آتش گردان به راه انداختم، چه حس خوبی دارد این آتش گردان و صدای جرقه ها و عطر زغال

موقرمز جوجه ها  را سیخ زد و من به سراغ کاشتن نهال ها رفتم ، صحبت می کردیم و  به صدای غازهای همیشه شاکی همسایه می خندیدیم

موقرمز ترشی ها شگفت انگیزش برایم آورده بود، با عطر چوچاقش ، ناهار محشری شد

بعد از ناهار تا موقرمز چرتی بزند من هال  و وسایل و بخاری را جمع کردم و موکت را اندازه گرفتم و بریدم و  بالا و پایین کردم و در زوایای عجیب و غریب هال جا دادم  و وسایل را دوباره پهن کردم 

و لذت بردم از فقدان دیدار سرامیک خاک آلود 

عصر را در گفتگو و مهتابی و چایی و عطر دودی در آن حوالی گذراندیم تا سرمای ملس که ما را به درون خانه و پای لپ تاپ و تصحیح پایان نامه ها کشاند

به قول دوستی، از یک زمان خاص به بعد، نیاز به جشنی نیست ، 

همین که هست خوب است 

امشب بدنیا می آیم، ساعت نه شب و هنوز گمانم می کنم که بدنیا آمدنم، بهترین اتفاق زندگیم بوده است

امشب بدنیا می آیم، ساعت نه شب و هنوز گمانم می کنم که بدنیا آمدنم، بهترین اتفاق زندگیم بوده است

گمان نمی کنم آن زمان که به جاه طلبی هایم رسیدم ، این همه لذت برده باشم


خشک کردن دستانت با حوله خوش رنگ و تازه 

دیدن جوانه های  بذری که کاشته ای

دوش آب داغ بعد از کار  

 خوابیدن در ملافه های نو و عطرش

در جهت همدردی با رفیقی که امروز چتری هایش را زده

خواهرک پس از مدتها تفکر و تعمق تصمیم گرفت که در ارایشگاه گران قیمتی موهایش را چتری کند 

زمانی که با چتری هایش از در وارد شد، بابایی  بهش نگاه کرد و از مادرک پرسید: اسم اون زنه تو قبرسون چی بود؟

مادرک با نگاه به خواهرک یادش اومد: زینت دیوونه 

بابایی هم به خواهرک خیره شد و گفت: آره همین بود


دو حالت دارید: یا فالاچی را نمی شناسی، یا حالت اول

طرف عکس پروفایلش را اوریانا فالاچی گذاشته با یکی از جملات فمینیستی او، اون وقت چروکهای صورت فالاچی را  رتوش کرده