در مرکز ماساژ صورت خانم از شدت تزریق چربی برآماسیده بود و هنگام خندیدن ، تصنع اش تشدید می شد، دوستانش برایش کیک تولد گرفته بودند و سورپرایزش کرده بودند، هنگام صحبتهای کیک و چایی از او پرسیدند که هدیه همسرش چه بوده است و او گفت: هزینه تزریق بعدی را!
پنج شنبه صبح بیدار شدم ، در مهتابی زیر آفتاب صبحگاهی با مربای بهارنارنج هدیه دانشجو صبحانه خوردم، لباس پوشیدم و با موسیقی در گوشهایم ، قدم زنان به سمت پنج شنبه بازار شهر رفتم، اسمان آبی و هوا دلپذیر و آشغالهای بین علفها به شدت آزاردهنده،
یادم باشد با دهداری تماسی بگیرم
راننده تاکسی آشنا بین راه اصرار که سوارم کند و من انکار که قدم می زنم ، نفس می کشیدم
در یکی از کوچه های روستا تابلو آرایشگاه دیدم، داخل رفتم و در اتاقی تمیز با بانویی زیبا و چشم عسلی روبرو شدم که با دقت و وسواس ابرویی برایم ساخت ، کمانی و فقط سه هزار تومان گرفت، یادم باشد باز هم به سراغش بیایم
با احساس خوش ابرویی بیرون آمدم و به جستجوی موکت فروشی در میدان، سرامیک های هال را تیره رنگ گرفته بودم و حالا خاک امانم را بریده بود، موکت سبز خوشرنگی انتخاب کردم و به مغازه خوش اخلاقش نقشه عجیب و غریب هال را نشان دادم و با شاگردهایش درگیر تحلیل هندسی، دو متری یا سه متری و برش در کجا شدند
حساب کردم و به پنج شنبه بازار رفتم، پیرمرد نهال گل می فروخت، تمامی کیسه هایش را خریدم، شب بو، مینا، ناز، آناماریا؟ همیشه بهار
مرغ خریدم برای موقرمز که مهمانم بود و فاصله بین پرپر زدن مرغ تا تحویل کیسه حاوی تکه هایش فقط ده دقیقه بود
یک روز گیاهخوار خواهم شد
بقیه خریدها را انجام دادم و با راننده اشنا رفتیم سراغ موکتی که بریده بود و لوله کرده بود و منتظر بود
با موکتی بیرون زده از شیشه به خانه برگشتم
موقرمز منتظر بود، در را باز گذاشته بودم و رفته بود داخل زندگی در روستا یکی از جذابیت هایش همین باز گذاشتن در است ،
مرغ را در اب نارنج و پیاز و نمک و فلفل و ادویه خواباندم و ذغال با آتش گردان به راه انداختم، چه حس خوبی دارد این آتش گردان و صدای جرقه ها و عطر زغال
موقرمز جوجه ها را سیخ زد و من به سراغ کاشتن نهال ها رفتم ، صحبت می کردیم و به صدای غازهای همیشه شاکی همسایه می خندیدیم
موقرمز ترشی ها شگفت انگیزش برایم آورده بود، با عطر چوچاقش ، ناهار محشری شد
بعد از ناهار تا موقرمز چرتی بزند من هال و وسایل و بخاری را جمع کردم و موکت را اندازه گرفتم و بریدم و بالا و پایین کردم و در زوایای عجیب و غریب هال جا دادم و وسایل را دوباره پهن کردم
و لذت بردم از فقدان دیدار سرامیک خاک آلود
عصر را در گفتگو و مهتابی و چایی و عطر دودی در آن حوالی گذراندیم تا سرمای ملس که ما را به درون خانه و پای لپ تاپ و تصحیح پایان نامه ها کشاند
به قول دوستی، از یک زمان خاص به بعد، نیاز به جشنی نیست ،
همین که هست خوب است
خشک کردن دستانت با حوله خوش رنگ و تازه
دیدن جوانه های بذری که کاشته ای
دوش آب داغ بعد از کار
خوابیدن در ملافه های نو و عطرش
خواهرک پس از مدتها تفکر و تعمق تصمیم گرفت که در ارایشگاه گران قیمتی موهایش را چتری کند
زمانی که با چتری هایش از در وارد شد، بابایی بهش نگاه کرد و از مادرک پرسید: اسم اون زنه تو قبرسون چی بود؟
مادرک با نگاه به خواهرک یادش اومد: زینت دیوونه
بابایی هم به خواهرک خیره شد و گفت: آره همین بود