گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

اول از خودتان بپرسید، آیا اپیدمی حسادت به شما هم سرایت کرده است؟


عادت دارم که موفقیت های دیگران را با دیگران در میان می گذارم، 

به تازگی جملاتی که بعد از پایان سخنم می شنوم حیرتزده ام کرده است:

- خبر داری علی فیلمش جشنواره پذیرفته شده؟-   فیلماش اشغالن! 

- دانشجوها از دکتر تعریف می کنن، گویا استاد خوبیه؟ - از بس بیسوادن ،فرق استاد خوبو از بد تشخیص نمی دن!

- چقدر تو مهمونی  مریم خوش هیکل شده بود؟ - اون لاغر هم بشه تیپش ضایع است در هر صورت!

- افسانه مقاله اش پذیرفته شده کانادا داره می ره واسه ارائه- عمرا خودش نوشته باشه !

یا فورا خودشان را در آن موقعیت می گذارند و دلایل موفقیت را عامل دیگری می دانند به جز توان خود فرد:

- منم اگه بابای پولدار

- منم اگه شوهرم مدیر

- منم اگه پررو بودم

- منم اگه قیافه اونو داشتم

شما هم یک امتحانی بکنید و آماری به من بدهید، حتی شده در تلگرام از موفقیت دوست مشترکی با دیگری سخن بگویید.


به خاطر گات!!!

در جریان هستید که جذبه تکنولوژی نمی گیردم، اهل خرید مدل جدیده نیستم که کلا زیاد اهل خرید نیستم، عموما تا نیاز به مدت طولانی آزار ندهد، سراغش نمی روم ضمن اینکه براحتی هم آزار نمی بینم

خدا نویسندگان را خیر دهد

این سومین باریه که دارم کتاب خداحافظی طولانی را می خونم، ریموند چندلر نوشته و گویا فیلمش هم ساخته شده که ندیدمش

قصه اینقدر خوبه که دوس دارم زبان اصلی بخونمش، اینقدر که صدای راوی تو گوشاته وقتی داستان دوستی دو تا مرد را روایت می کنه و خداحافظی طولانی  با مرگ یکی از اونا

قهرمان همون کاراگاه همیشکی است فیلپ مارلو، کم حرف و گزیده گو، آرمان گرا با طنزی تلخ ، عادت داریم همفری بوگارد را تصور کنیم اما من مردی قد بلندتر و خوش قیافه تر را ترجیح می دهم

نگید مادر همینه، من مادران مستقل ومهربان زیاد می شناسم

مادرک هرچه سنش بالاتر می رود، نگران تر می شود، ترس از دست دادن بچه هایش شدید و شدیدتر می شود و این  استرس هایش به ما هم منتقل شده، مجبورم که ارتباط شدیدی با گوشی ام داشته باشم در حالی که من کلا با این تکنولوژی کنار نیادم و رها کردن و جا گذاشتنش برای من شیرین است،یعنی اگر زنگ دوم به سوم برسد و من جواب نداده باشم تمامی فیلمنامه های سینمای وحشت و ورژن های مختلف فاینال دیستینیش را بازنویسی می کند

تا یک زمانی بامزه بود اما به تدریج قضیه دارد آزار دهنده می شود، صحبت کرده ام در این باره و حتی مشاور رفته و دارو مصرف می کند اما چندان تغییری حاصل نشده، حالا کار به جایی رسیده که موفقیت های من هم نگرانش می کند، می ترسد حسودان آسیبی به من بزنند و یا به قول خودش نظر بخورم!

در نتیجه تلفن هایش  مضطربم می کند و کار به جای رسیده که قبل از آغاز صحبتمان یاداوری می کنم که افکار نگران کننده اش را با من در میان نگذارد 

همه اینها را گفتم که با شما انبوه مادرانی که این متن را می خوانید بگویم: نکنید این کارها را، به جز فرزندتان امر مهم دیگری در زندگیتان وجود داشته باشد، خودتان و آرزوها و دغدغه ها و شادی هایتان

این حجم وابستگی غم و شادیتان به فرزند نه باعث سعادت خودتان می شود و نه آرامش او