گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

بعد از سلام چه می گویید؟ (نام کتابی بود که توصیه می کنم بخوانیدش)


گیسو مراقب باش اینجا نفهمند تنها زندگی می کنی

 این محله  احتمالا همسایه ها برایت مشکل ایجاد کند

خب چرا خونه شمال را نفروختی یک جای بهتر بگیری ؟

من مثل تو نیستم گیسو، محله برام مهمه

خونه ات گیسو معلومه ازش کار کشیدن

گیسو پول دستت اومد حتما یک نوسازی بکن

جقدر دنجه  این خونه

عالی بود کارت ، خلاص شدی از اجاره نشینی

اوای درختای پشت پنجره رو

چقدر خوش مسیر بود خونه ات

میوه فروشی  سر کوچه واقعا ارزون بود، حتما خرید کن ازش

به خاطر درختا چقدر خنکه خونه ات

نگاه قمری ها رو...

من خوبم

خوش خواب را انداختم روی زمین و در اتاق بدون پرده دراز کشیدم، خونه طبقه چهارمه و کسی بهش مشرف نیست  و من  آزاد و رها

کارتونهای کتاب وسط هال هستند، ماشین لباسشویی، گاز  و ظرفشویی وصل نشدند  اما  یخچال و آب خنک هست

گونی های لباس در ان یکی اتاق ولو هستند، مانتو ها را زدم به چوب لباسی اما زمستانی باید بروند در فضای خالی زیر تخت پادشاهی

ساعت یک است و هنوز کولر خاموش است، باد خنکی ازپنجره می آید و تنم را نوازش می دهد

در خانه ای در همسایگی رضا یزدانی می خواند و  جاده ها را بیادم می آورد

نگرانی هایم دور هستند ، خیلی دور 

اخرش هم جوگیر شدم و کلی بهشون انعام دادم و گفتم شیرینی خرید خونه است!

جهت اسباب کشی یکی از خواننده های سابق که حالا رفیق عکاس ماست(سلام مهدی) ظریف بار را پیشنهاد داد و فراوان نعریف کرد، با اینکه هزینه اش بالا بود و برای من که خانه خریدم و تا گوشهایم زیر قرض است ، زیاد بود اما آنقدر خاطره دردناک از شرکتها و کارگرها دارم که زنگ زدم بهشون، یک خانم خوش اخلاق قیمتها و ماشینها و شرایط را برایم توضیح داد و با سه تا کارگر و یک خاور مسقف  برای سه ساعت کار ،به قیمت ٣٢٠ به تفاهم رسیدیم

با ترس و وحشت از اسباب کشی و نگرانی بابت همسایه ها و  شکایتشان از استفاده از آسانسور و ده کارتون شکستنی  منتظر آنها شدم

یعنی هنوز هم تو شوکم که می شه اینطوری؟

سه ساعت بعد من در خانه جدید بودم و وسایل انچنان خوب روی هم چیده شده بودند که حیفم می آید کارتونها را باز کنم

چنان سریع و در سکوت اینها سه طبقه پایین بردند و چهار طبقه بالا آوردند که من فرصت نکردم دنبالشون راه بیفتم که مبادا چنین و چنان

حتی به جایی رسید که دیدم عین مادرم دارم به آنها فوت می کنم! فقط نمی دونم ، به نظرم می رسه قبلش باید یه چی می گفتم بعد فوت می کردم نه؟!

یا همین فوت کافیه هان؟

من همشان دوست دارم اما خب گروه دوم کمی عزیزترند


دوستا وقتی داری اسباب کشی می کنی به دو دسته تقسیم می شوند

گروه اول می گویند :کمک خواستی خبرم کن

گروه  دوم  می گویند :من حوالی هشت  می رسم 


نمی دونستم که نمی دونن!

امروز در خیابان شریعتی دیدم صاحب مغازه ای با شلنگ پیاده رو را می شست، گفتم که اب نیست و فیلان

گفت اب چاهه

براش توضیح دادم که کلا اب نیست، ابهای زیرزمین و اینا

توجه نکرد

 حتی رهگذری هم از او دفاع کرد که این آب خوردن نیست!

زنگ زدم به ١٢٢ اطلاع دادم، ادرس را گرفتند و گفتند پیگیری می کنند

اما کلا باید یک فرهنگ سازی بشه که آب چاه هم نداریم آقاجان!