گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

منم که عاشق جهان بینی اش شده بودم

زن  داشت در مرگ دامادش عزاداری می کرد و می گفت : اون اول جوونیم که شوهرم مرد، حالا اول خوشی ام بود که دخترم بیوه شد

همه عزاداران در حین گریه در حال جمع و تفریق بودن و نتیجه محاسبات اینکه در اول جوانی خانم ٦٨ سالشون بوده و حالا در اول خوشی هم ٨٦ سالشونه

فرست لاوش بوده احتمالا

محدثه معلم کلاس زبان کودکان است، داشته عشق و جملات وابسته به اونو یاد می داده ، از دخترک پرسیده : چه کسی را از من بیشتر دوست داری؟ دخترک گفته: پنسل

دعا کن

مادرک سال پیش درخت خرمالو را دعوا کرده که برگهایش نریزد، امسال برگهایش نریخته اما میوه نداده است،

حالا دارد بهش می گه: ببین من  نمی تونم ازت مراقبت کنم، اگه باد می یاد خودت باید  از خودت مراقبت کنی، من فقط می تونم دعات می کنم

نمی دونم شاید داداش همون پروپوزال باشه

دانشجو موقرمز اومده بهش می گه: استاد کمکم کنید ، عجله دارم، من می خوام با  شما پروفوزال بنویسم

موقرمز هم جواب داد: اصلا عجله نکن، معلومه که وقت زیادی برای تفکر و تامل  روی این پروفوزالت لازم داری



و این هیولای کار، حتی از ذهن من نیز چگونه لذت بردن را برده، تبصره: عمرا اگه بذارم

این ترم  سه روز در هفته کار می کنم ، برخلاف  گذشته که پنج روز هفته کلاس داشتم، احساس می کردم در دایره سرسام آور هفته ها افتادم، دایره ای که فرصت لذت بردن و زندگی کردن را از من می گرفت و من می خواستم  روزهای برای خودم و شادی داشته باشم 

و حالا اولین شنبه های بی کارم

اولین احساسش این بود که چه خوب می خوابم

خب برای من سحرخیز همچین گزینه جذابی نبود

بعد گفتم حمام طولانی صبحگاهی

که دیدم با ماجرای کمبود آب و  عذاب وجدانش کنار نمی آیم

گفتم صبحانه مفصل،

بعد دیدم  ای بابا منکه کلا صبح فقط نون سوخاری و دمنوش می خورم چه مفصلی

نتیجه اینکه الان ساعت ده است و من فکر می کنم الان تو فرهنگسرا چقدر خوش می گذشت با همکارا