گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

قسمت جوکش اون قیافه جدی پسره است که منتظره ماسته رنگ بگیره

پسربچه اصرار داره مامانه رنگ موهاشو به سر اونم بزنه، مادره  هم راه حل  خوبی پیدا کرده، هر بار به سر خودش رنگ می زنه به سر اون ماست


می گن گفت و گو ، نه فقط گو گو گو گو گو گو

 یک ویژگی آزاردهنده در برخی از دوستان من وجود دارد که خودم باعث ایجاد آن هستم، 

دوستان من فقط درباره خودشان، دغدغه هایشان، مشکلاتشان ،خوشی ها و دردهایشان صحبت می کنند

دلیلش هم این است که من هم شنونده خوبی هستم و هم از داستانهای دیگران لذت می برم و هم خودم میلی به صحبت درباره خودم ندارم

فقط در دوستی های طولانی این اتفاق به تدریج برایم آزارنده می شود ، حتی دیگر به چنان درجه ای از عرفان رسیده ام که  می دانم الان چرا دوستم زنگ زده ،چه داستانی را می خواهد تعریف کند یا چه غمی دارد، از همه بدتر زمانی است که دو ساعت حرف زدنش را تحمل کردی بعد می گوید: خوب چه خبرا

عین فحش است این بخشش

 مشکل نهایی اینکه حتی با وجود مطرح کردن این ماجرا به صورتهای مختلف کلامی و غیر کلامی،  دوستانم نمی توانند از عادت چند ده ساله دست بردارند

نتیجه اینکه من تلفنهایشان را کمتر جواب می دهم، چت هایشان را کمتر پاسخ می دهم و بدترین تاثیرش این است که کمتر به دیدارشان می روم


آخه چطور یادتون رفت؟ خواهر داماد؟!!!

یه ژانری هست تو جوکهای وایبر و تلگرام که خیلی باهاش می خندم، پسر خانواده ای که پدر و مادرش عموما بهش بی توجهی می کنن، مثلا همه می رن شهربازی اونو یادشون می ره ببرن یا مثلا باباش گوشی را می ذاره بالای سرش بذارن ، چون امواجش برا مغز خودش ضرر داره و غیره 

دیروز فرشته یک دونه واقعیشو برام تعریف کرد و به جای اینکه بهش دلداری بدم، دو ساعت داشتم می خندیدم

تو شلوغ پلوغی عروسی داداشش در یه کشور دیگه، همه یادشون رفته تاریخ دقیق عروسی را بهش بگن که زودتر بلیط بخره و بره 

نتیجه اینکه یه روز صب تو فیس بوک بی خبر عکس عروس و داماد را دیده

بیشتر ازتعجب، دلم براش گرفت

دوستی  دیروز خیلی جدی  به من گفت: حداقل من بچه دارم تو همونم نداری

مادر دوستم که معرف حضور هستند و البته که منظورشون آنلاین بوده

ولی اقای ریس من چند ساعته های لایتم هنوز نرسیده به دستم