-
وصف العیش و اینا
دوشنبه 2 اسفند 1395 22:30
گفته بودم که همسایه مهربان روستا بر سر دیوار خانه ام میوه می گذارد، به تازگی حجم پرتقالها اینقدر زیاد شده بود که دیگر در حال خراب شدن بودند و من غمگین امروز در میدانگاهی روستا از مغازه ای قیمت دستگاه های آب میوه گیر و ... را می پرسیدم که با زبان محلی گفت: شما دیگر همشهری ما هستی از اینا باید استفاده کنی و یک دستگاه...
-
فقدان کسی در پشت دوربین
شنبه 30 بهمن 1395 21:54
نمی دانم چرا برای من عکس سلفی گرفتن بیش از آنکه نمود خودشیفتگی باشد، بیشتر به معنای تنهایی بوده است،
-
خب خودت گفتی خوشحال می شی
جمعه 29 بهمن 1395 11:10
گفتم دوقل یه نموره سواد پیدا کرده به همه زنگ می زنه، به من زنگ زد و دستپاچه گفت که اشتباهی زنگ زده و می خواسته به باباش زنگ بزنه و هول شده بود بهش گفتم چه اشتباه خوبی من خوشحال می شم صداشو بشنوم و سعی کنه بازم از این اشتباه ها بکنه یک کم گیج ویج زد و تعجب کرد و خداحافظی کرد امروز زنگ زده به جای سلام می گه: اشتباهی زنگ...
-
تصمیم گرفتم بیشتر باهاش آشنا بشم
پنجشنبه 28 بهمن 1395 19:29
از آدمهای نکته سنج خوشم می یاد، هوشمند و طناز به خانه دوست مودب و محترمی رفته بودم که اصرار کرد شب را بمانم، به شوخی و جدی و با ادا و اطوارگفتم :نه مسواک و لباس خوابم را نیاوردم و شبها عادت دارم دوش بگیرم بدون مکث و با همان آرامش و نرمش گفت: اشکال نداره کتری براتون تو حیاط می ذارم تبصره: اشاره به سفر مغولستان من که با...
-
بر لب جوی
سهشنبه 26 بهمن 1395 09:02
زمانهایی مثل الان که اومدم دانشگاه و کسی نیست، زمانهای سکوت و بی کاری نامنتظر، اون لحظه هاست که بر می گردم به سوالات اولیه، باستانی و تکراری: دارم با زندگیم چی کار می کنم؟ این زندگی همونی است که می خواستم؟ بعد از این می خواهم چه کنم؟ گذشته و حال و آینده های محتمل را مرور می کنم و حضور هر سه تایی اینها با هم فضای عجیبی...
-
اسمارت گیس طلا باز می گردد
یکشنبه 24 بهمن 1395 08:51
دیروز هر جا می رفتم می شنیدیم مردم دارن همون درس زبان اسپانیایی را گوش می دن که من! حیرتزه از گسترش علاقه به این زبان ، دلایلش را از اونا می پرسیدم و اونا هم دری وری تحویلم می دادن در أخرین محل یعنی داروخانه، فهمیدم که گوشی خودم بوده داشته درس را پلی می کرده.....
-
فعل ماضی آخه؟ غریزم؟ حالا تولد اینقد حیاتیه آخه که طرف باید بمونه مراسم شما برگزار بشه بعد بره ؟
سهشنبه 19 بهمن 1395 10:33
خیلی غمگین طور در تاکسی نشسته بودم و یک حس و حال افسردگی و نوستالژی بر من حاکم بود که راننده موسیقی اش را روشن کرد و آقا ما هر کاری کردیم در وضعیت شیک غمناک خودمان بمانیم نشد که نشد هوا دیگه سرده تو خونه یه مرده که زوجی نداره میگن دیگه فرده با حال مریضم من از رو غریزم بیادت میارم هنوزم عزیزم امیدی ندارم نمیشی تو راضی...
-
و چقدر بی معنا هستند این اعداد زمانی که هنوز دختری جوان در من رقص کنان پا بر زمین می کوبد
پنجشنبه 14 بهمن 1395 18:06
برای جلسه دفاع دانشجویم به شهری برفی آمدم که جاده بسته شد ، دانشگاه برایم اتاقی در هتل گرفته تا راه باز شود و من در اتاق شماره ١٨ هتلی که نامش را نمی دانم ٤٧ ساله می شوم
-
عاقل باشیم، غمگین نباشیم
چهارشنبه 13 بهمن 1395 12:00
می دانم می دانم همه در حال گذراندن روزهای بدی هستیم اما بدی ها همیشه بودند، منظورم این است که ناامیدی از وجود بدی منطقی نیست وقتی روال تاریخ این است بی عدالتی ها، حق کشی ها ،زندگی های نافرجام، بی فرجام ما به مثال احتیاج داریم؟ ما ایرانی ها با این تاریخ پر از قصه های غصه دار؟ رشیدالدین فضل اله شهر دانشگاهی ساخت که شش...
-
واقعا گلی به این نام وجود داره!!!!
سهشنبه 12 بهمن 1395 10:29
در اینستاگرام عکس گلدانم را گذاشتم که خیلی بزرگ شده بود و با کامنت بسیار فلسفی روبرو شدم با این مضمون: موسی در گهواره گل داد! تمام اطلاعات اساطیری و مذهبی خودم را زیر و رو کردم اما نفهمیدم این جمله یعنی چی و دست به دامن خود کامنت گذار شدم جواب داد: بوخودا اسم گلم موسی در گهواره است، حالا هم گلدونم گل داده خوب !
-
براش یک عصر جمعه را خالی کنید با یک پرده بزرگ
دوشنبه 11 بهمن 1395 22:35
وقتی دانشجوی سینما باشی تعدادی از فیلمهای محشر تاریخ سینما را دوست نداشتی بینی، از بس هر ترم استادها فیلمه رو می کردن تو چشمت نتیجه اینکه وقتی امشب فیلم داشتن و نداشتن هاوارد هاوکز را می بینی که همفری بوگارد و لورن باکال توش بازی می کنند می فهمی که به خود ظلم کردی حالا که نه ضابطی جهرمی نازنین استادت هست و نه اسفندیار...
-
چه بلایی سر نسل جوان آمده ؟
یکشنبه 10 بهمن 1395 17:34
فصل امتحانات و نمره دادن است و بسیار غمگین کننده هستند دانشجویی که مقاله را کلا دزدیده اند ، تمام و کمال و به شدت هم انکار می خورند و قسم و آیه که خودشان نوشته اند و وقتی لینک مقاله اصلی را برایشان می فرستم شروع می کنند به گریه و زاری که تو رو خدا بدبختم و بیچاره همین گریه و زاری را دانشجویانی که افتاده اند یا نمره...
-
شبیه خودم هستم
شنبه 9 بهمن 1395 09:15
بچه ها واقعا به شما ربطی ندارد،! عزیزان من واقعا تا کسی از شما سوال نکرده نظر ندهید، واقعا نظر شما اینقدر مهم نیست، در واقعا اصلا مهم نیست، جمله: به نظر من ...را وقتی آغاز کنید که کسی از شما پرسیده باشد: به نظر شما...؟ این روزها مدام در وضعیتی قرار می گیرم که به صورت پرسش شونده نگاه می کنم و در دلم می گویم: به تو چه...
-
اون برقه بود تو کارتونا رو دندون می داشتن
جمعه 8 بهمن 1395 14:12
وقتی مهمان هایم قصد رفتن می کنند، مثل زمان کودکی دلم می خواهد کفشهایشان را پنهان کنم ، بخصوص دوستانی که دست پخت خوشمزه ای دارند و سلیقه فراوان در مرتب کردن اشپزخانه
-
من نمی دانم دوست چه فایده ای دارد اما دیدم که آدمهای بدون دوست خالی در روحشان است که با هیچ چیز پر نمی شود
چهارشنبه 6 بهمن 1395 06:29
زمانی که تصمیم گرفتم به شمال بیایم با مشاورم از ترسهایم صحبت می کردم، گفتم که می ترسم در آنجا تنها بمانم و نتوانم کسی پیدا کنم ، ضمن اینکه فاصله باعث شود دوستان تهرانم را از دست بدهم. او به من گفت دوست اگر دوست باشد فاصله مانع بزرگی برایش نیست اولا و دوما تو اگر آدمی هستی که در تهران توانستی دوست پیدا کنی در شمال هم...
-
فکر کنم کف سرم نوشته شده 666
دوشنبه 4 بهمن 1395 20:22
خوانندگان قدیمی من می دانند که من یک جور سنت دارم در رفتن به آرایشگاه و ... به کله ام چند سالی بود که این سنت حسنه را به جا نیاورده بودم به همین علت دیروز رفتم آرایشگاه و در آنجا آرایشگر محترم هم همچون همکاران تهرانی اش به سرعت سر بنده را به عنوان محلی برای هنرنمایی شناسایی کرده و آن را در سه نوبت به رنگهای زرد،...
-
از چیزهای خوب دنیا بنویسیم
یکشنبه 3 بهمن 1395 21:11
معمولا شش ماهی بین من و دانشجو طی می شود تا پایان نامه نوشته شود، مدت زمانی که گفتگوها در خانه من، دانشگاه، تلگرام، ایمیل و تلفن می گذرد باعث می شود که رابطه ای متفاوت از کلاس درس شکل گیرد، من از زندگی شخصیشان با خبر می شوم، از ازدواج ها و طلاق ها از دعواها و بیماری ها از شادی ها و غصه ها، روزهای دفاع که نزدیک می شوند...
-
بذارید مزه فصول قبل زیر دندانتان باشد
چهارشنبه 29 دی 1395 20:18
اصلا و ابدا فصل جدید شرلوک هلمز را توصیه نمی کنم که ببینید
-
زنان بادپیما
سهشنبه 28 دی 1395 18:59
بیشتر دوستان همسن من ازدواج کرده اند و همه آنها بچه دار شده اند و کلمه ای که نوع مادری آنان را توصیف می کند، فداکاری است آنان همه وقت و جسم و روح و هزینه خود را بر روی فرزندانشان گذاشته اند، وقتی می گویم همه، منظورم دقیقا همه است یکی تمام گردن و ستون فقراتش را نابود کرد با خیاطی که خرج آنان را بدهد، دیگری تحصیل را رها...
-
امروز خود را چگونه گذراندید
دوشنبه 27 دی 1395 18:42
امروز خود را چگونه گذراندید در زیر کرسی برگه امتحان تصحیح نموده و همزمان فیلم های کشف شده در هاردش را نگاه کرده و کندی کراش بازی کرده -یک مرحله خیلی سختی که چند هفته ای است در آن گیر کرده - و ناهار و میوه و تخمه خورده است و یکی دوباری هم به سختی از زیر کرسی بیرون آمده و در حیاط ورزشی کرده و به مرغهای همسایه غذا داده و...
-
ولی خدایی از هایدگر تقلب کردن هم خودش یک جور هوشمندی به حساب می یاد
یکشنبه 26 دی 1395 13:07
برگه های امتحانی درس های مرتبط با فلسفه هنر را تصحیح می کنم و لذت میبرم از اینکه می بینم بچه ها ی هوشمند با چه مهارتی در دریای اندیشه ها شنا می کنند و همچنین لبخند می زنم به متقلبین عزیزی که سوار بر قایق های کاغذی در تلاش برای رسیدن به ساحل نجاتند
-
ولی نفهمیدم منظورش کی بود!!!
سهشنبه 21 دی 1395 15:00
رها نرمافزار رو گوشیش وصل کرده که بهش می گه : راه برو، امروز اینقد راه رفتی، امروز اصلا راه نرفتی، یادته اون روز چقدر خوب راه رفتی؟ رها هم فحشش می ده و پاکش نکی کنه، امروز رها رفت تشیع جنازه ، نرم افزار گفت چهار کیلومتر پیاده روی کردی کلی تشویقش کردم و تعریف، می گه: بله اما این موضوع یادم نمی ره که یک عنتر هایی روزی...
-
شانس اوردن والدین اینجا ایران است
یکشنبه 19 دی 1395 14:31
در مدرسه به دوقلوها ١١٠ و موارد استفاده را آموزش دادند وسط دعوای والدین با یکی ، دیگری رفته زنگ زده ١١٠ گفته : ما در اینجا مورد آزار و اذیت قرار می گیریم ... که مادرشون رسیده به تلفن
-
دیگه دیگه تصور کنید قیافه ذوق زده بابایی را
شنبه 18 دی 1395 23:11
دوقلوها دور روز پشت سر هم تو مدرسه حالشون بد شده، چون محل کار مادر و پدرشون دور بوده و هر بار بابایی رفته دنبالشون انتظار می رفته که جناب سرهنگ از این بابت غر بزند اما مشاهده شده که محبت بین آنها و بابایی بیشتر شده کاشف به عمل اومده و معلوم شده وقتی بابایی رفته دم کلاس ، معلمش گفته شما جناب سرهنگی؟ گفته بعله، معلمه...
-
ملت بامزه
پنجشنبه 16 دی 1395 14:20
دارم اگهی فروش خانه را نگاه می کنم، قیمت، طبقه، سن، تراس و وو همینجور دارم پایینتر می رم ببینم دیدم نوشته : دنبال چی می گردی؟ اگه آسانسور داشت که اینقدر ارزون نذاشته بودم ، ، ، و خنده دار اینکه دنبال آسانسور بودم
-
گیسو عینکی
چهارشنبه 15 دی 1395 15:32
معمولا جمله را باید اینطوری شروع کرد که :مدتی بود احساس می کردم چشم ضعیف شده ... از آنجا که من هیچ جام به آدم نبرده یه روز صبح، یعنی دقیقا چهار روز پیش از خواب بیدار شدم و دیدم که نزدیک را خوب نمی بینم و الان با عینک در حال نوشتن این کلماتم و البته که تقریبا روزی سه بار گمش می کنم و روش می نشینم و همیشه شیشه اش کثیفه...
-
اندر تفاوت احوالات خانمها و آقایان
دوشنبه 13 دی 1395 09:58
صابخونه ام خونه را گذاشته واسه فروش و مشتری ها به جای خونه منو می پسندند خانمها با تعریف از سلیقه و هنر من در تزیین خانه مقدمه چینی می کنند، آقایون کاملا متفاوت در سکوت و با جدیت شماره تلفن می دن!
-
می شه گذاشتش زیر مجموعه مکانیزمهای دفاعی
شنبه 11 دی 1395 16:22
استاد جامعه شناسی داشتیم به نام آقابابا، هرکجا هست خدایا بسلامت دارش می گفت خاطره را باید کسی تعریف کنه که خطر کرده دنیای مجازی در این سالهای جایی شده برای خاطره گویی همه ساحل سلامت طلبان و کنج عافیت گزیدگان و گوشه امن جویان
-
مگر اینکه یک انتخاب شخصی باشد
پنجشنبه 9 دی 1395 01:14
به رها گفتم منکه می دانم آن موقع، من پیرزن سرحالی هستم که هنوز در حال سفر است و هر گوشه دنیا یک دوست دارد اما تهدیدت می کنم که اگر در شصت سالگی افسرده و ناامید و فس بودی، تنهایت خواهم گذاشت برای تنها نبودن حداقلش این است که آدمی خودش قابل معاشرت باشد به نظرم من دلایل تنهایی ، درصد کمی به دنیای بیرون که درصد بیشتری به...
-
پایان جهان
چهارشنبه 8 دی 1395 07:29
رها دیشب می گفت از شصت سالگی اش می ترسد، می ترسد که تنها باشد، می گوید در این سی سال عمرش مدام دوستانش کم و کمتر شده است، می گوید خودش دوستانش را کم کرده چون آدمها دارن دیوانه و دیوانه تر می شوند می ترسید که در شصت سالگی اش دنیا را همه دیوانه ها فتح کرده باشند...