-
دلداری خنده دار
دوشنبه 6 شهریور 1396 21:46
پویا رفته آذربایجان داره واسه من تعریف می کنه، منم هی حسادت می کنم و هی غصه می خورم می گه: عوضش تو خونه خریدی تو این دوره زمونه، آخرین کسی که خونه خریده باشه و من یادم بیاد، بابام بوده
-
چنان لذتی در جملات و صدا و سیمایش بود که دلم خواست امسال محرم بادیه به دست پشت در هیاتشان بشینم
یکشنبه 5 شهریور 1396 17:50
من فقط سوار تاکسی بودم و پیرمرد راننده در بین راه اجازه گرفت که پیاده شود و خرید کند. متعجب شدم از کارش اما اجازه دادم. در بازگشت نانی خریده بود که بین ان خرما بود و انقدر تعارف کرد که من هم لقمه ای خوردم و گفتگو در باب شیرین غذا آغاز شد مرد از نان های قدیمی که ننه اش می پخت تعریف کرد و حالا غذاهایی که خودش درست می...
-
مرا پناه دهید ای زنان...
پنجشنبه 2 شهریور 1396 01:49
بیست نفری از دوستان بیست سال پیش دانشگاه را دور هم جمع کردم در خانه شمال و لذتی می برم شگرف در انبوه گوشتهای بدنشان، چروک های صورتشان و موهای سفیدشان، آن دختران جوان سابق را جستجو می کنم و از جای پای زمان حیرتزده می شوم اما عجیب اینکه این بدن جدیدشان را بیشتر دوست دارم، سینه هایی که شیر داده، شکمهایی که زاییده،...
-
خب پس چرا رفتی؟
چهارشنبه 25 مرداد 1396 16:42
طبقه برای حمام خریده بودم و جعبه به بغل هن و هُن کنان به سمت خونه می اومدم که مردی دوان دوان به سمتم دوید و از کنارم رد شد و رفت و در همان حال با عجله و مهربانی و نگرانی گفت: خب خبرم می کردی برات بیارمش!
-
و نه خیر !تخت در اتاق کوچیکه جا نمی شه، راه به بالکن و کمد را می بنده
چهارشنبه 25 مرداد 1396 08:57
شب اول که در پایان اسباب کشی موندم تو خونه، خوش خواب را بزور انداختم تو اتاق کوچیکه و بیهوش شدم، تا یکی دو هفته بعد که بقیه خونه را مرتب می کردم، هر شب همونجا ولو می شدم تا وقتی نوبت اتاقها رسید، دیدم بهتره که اتاق بزرگه بشه، اتاق خواب بنابراین بساط تخت را این طرف آوردم و یک اتاق خواب خوشگل آبی اونجا راه انداختم گبه...
-
جان من یک کم زیرپوستی تر، اینقدر برشت نیایید
سهشنبه 24 مرداد 1396 12:35
و جام رو دارترین آدم دنیا می رسه به همکار دوازده سال پیش من که تو تلگرام پیدام کرده و بعد از یکی دو روز حال و احوال، پیغام داده : -دو تومن داری به من قرض بدی؟ -نه متاسفانه، خونه خریدم - مبارکه، شمال جایی داری ما بریم، همه جا پر شده -!!!
-
تو پاشو برو
یکشنبه 22 مرداد 1396 17:35
امسال سفر نرفتم و بدخلقم، درگیر ماجرای خونه و اسباب کشی بودم و از هفته دیگه هم جلسات دفاع از پایان نامه ها شروع می شهههههه تا اول مهر به پاییز دلخوشم و سفرهای رنگی اش اما این باعث نمی شه که وقتی فیس بوک یاداوری می کنه که من پارسال همین موقع کنار دریاچه ای در گرجستان چادر زده بودم، غصه تو دلم جمع نشه
-
بدن اینقد جوگیر ؟!
شنبه 21 مرداد 1396 09:08
خب بچه ها حقیقتش اینه که دوره رژیم خام گیاهخواری بیست روزه بود اما من دیگه نتونستم برگردم به پخته خواری و گوشت خواری! می خواستما، نمی شد اینجوری بود که بعد از اون هر روز که غذای پخته میخورم، شب تا صبح کف پاهام آتش می گرفت و بی خواب می شدم و گوارشم بهم می ریخت نتیجه اینکه بعله من همون موقع هابرگشتم به خام گیاهخواری...
-
یعنی قشنگ انرژی گرفتم برم توالت بسابم
پنجشنبه 19 مرداد 1396 18:28
پرده آشپزخانه را آویزان کردم ، ماشین لباسشویی را وصل کردم، گاز را تمیز کردم ، یخچال و کابینتهای متحرک را جابجا کردم هنوز کار هست: ماشین ظرفشویی را وصل کنم و کف آشپزخانه را بشویم اما خسته شدم و خستگی ام را با دیدن گیم او ترونز برطرف می کنم: آقا این مادربزرگه
-
آدمهای خوب شهر
چهارشنبه 18 مرداد 1396 16:53
دیروز تو خیابون گمش کردم، همه چی توش بود: کارت ملی، گواهینامه، کارت هدیه، عابر بانکها... برای خرید خونه داشتم وام می گرفتم و بدون کارت ملی، غیر ممکن بود، المثنی ها ماجرایی داشت خسته و جنازه تمام مسیرهای صبح را تا ظهر بازگشتم اما نبود که نبود له و لورده خودم را به خانه فرشته رساندم که پول بگیرم ازش در آنجا غمگین ولو...
-
دندان شکن
سهشنبه 17 مرداد 1396 10:17
به رها گفتم ماشین لباسشویی را بلدم خودم وصل کنم، گفت خانم دکتر شما فعلا برو کولر را روشن کن
-
منظور دوستم از اینکه شرق امنیت نداره چی بود یعنی؟!
دوشنبه 16 مرداد 1396 19:48
در حال کشف محله جدید هستم یک آب میوه فروشی که ارزانترین و پر ملاط ترین آب هویج تهران را دارد! آرایشگاهش را دوست نداشتم، همچین صورتم را می چرخاند که آرتروز گردنم عود کرد، اما در همان خیابان یکی دیگه پیدا کردم که سیبیل ها در بیاد، ماه دیگه تجربه اش می کنم یک نجاری مهربون پیدا کردم که برام پایه زیر تخت جور کرد، چرا من...
-
اسمارت گیس طلا، همیشه و هرجا
یکشنبه 15 مرداد 1396 15:50
قیافه حیرتزده تعمیرکار کولر وقتی بهم گفت: سه روزه باد داغ می زنه ؟ چون شما دکمه ها رو برعکس می زدی، این پمپ آبه نه دور تند!
-
بعد از سلام چه می گویید؟ (نام کتابی بود که توصیه می کنم بخوانیدش)
شنبه 14 مرداد 1396 05:09
گیسو مراقب باش اینجا نفهمند تنها زندگی می کنی این محله احتمالا همسایه ها برایت مشکل ایجاد کند خب چرا خونه شمال را نفروختی یک جای بهتر بگیری ؟ من مثل تو نیستم گیسو، محله برام مهمه خونه ات گیسو معلومه ازش کار کشیدن گیسو پول دستت اومد حتما یک نوسازی بکن جقدر دنجه این خونه عالی بود کارت ، خلاص شدی از اجاره نشینی اوای...
-
من خوبم
جمعه 13 مرداد 1396 12:56
خوش خواب را انداختم روی زمین و در اتاق بدون پرده دراز کشیدم، خونه طبقه چهارمه و کسی بهش مشرف نیست و من آزاد و رها کارتونهای کتاب وسط هال هستند، ماشین لباسشویی، گاز و ظرفشویی وصل نشدند اما یخچال و آب خنک هست گونی های لباس در ان یکی اتاق ولو هستند، مانتو ها را زدم به چوب لباسی اما زمستانی باید بروند در فضای خالی زیر تخت...
-
اخرش هم جوگیر شدم و کلی بهشون انعام دادم و گفتم شیرینی خرید خونه است!
پنجشنبه 12 مرداد 1396 07:26
جهت اسباب کشی یکی از خواننده های سابق که حالا رفیق عکاس ماست(سلام مهدی) ظریف بار را پیشنهاد داد و فراوان نعریف کرد، با اینکه هزینه اش بالا بود و برای من که خانه خریدم و تا گوشهایم زیر قرض است ، زیاد بود اما آنقدر خاطره دردناک از شرکتها و کارگرها دارم که زنگ زدم بهشون، یک خانم خوش اخلاق قیمتها و ماشینها و شرایط را...
-
من همشان دوست دارم اما خب گروه دوم کمی عزیزترند
چهارشنبه 11 مرداد 1396 08:46
دوستا وقتی داری اسباب کشی می کنی به دو دسته تقسیم می شوند گروه اول می گویند :کمک خواستی خبرم کن گروه دوم می گویند :من حوالی هشت می رسم
-
نمی دونستم که نمی دونن!
یکشنبه 8 مرداد 1396 09:33
امروز در خیابان شریعتی دیدم صاحب مغازه ای با شلنگ پیاده رو را می شست، گفتم که اب نیست و فیلان گفت اب چاهه براش توضیح دادم که کلا اب نیست، ابهای زیرزمین و اینا توجه نکرد حتی رهگذری هم از او دفاع کرد که این آب خوردن نیست! زنگ زدم به ١٢٢ اطلاع دادم، ادرس را گرفتند و گفتند پیگیری می کنند اما کلا باید یک فرهنگ سازی بشه که...
-
و من بی جنبه یک دو ساعتی فرصت داشتم که برای دو ماه گرسنگی نوزاد تنها، زار بزنم
جمعه 6 مرداد 1396 22:26
دوستم نوزادی را به فرزندی قبول کرده و از تجربیاتش در مدت جستجوی نوزاد می گفت و برایم بسیار جالب بود: اولا که کلا نوزاد خریدن بسیار ساده تر است تا از بهزیستی گرفتن، شبکه های مختلفی از پزشکان و پرستاران وجود دارند که از زنانی که قصد سقط جنین دارند می خواهند که در ازای پول ، نوزاد را بدنیا بیاورند ، مراقبت تا زایمان هم...
-
مضحک و دردناک که خانمهای ازدواج نکرده هم سن خودم بیشتری تبریکات را گفتند!!
چهارشنبه 4 مرداد 1396 06:24
در حیرتم از آدمهاییکه روز دختر را به من ٤٧ ساله تبریک می گن نکنید اقا جان نکنید این تبریک از تقسیم بندی ناجوری در ذهنتان حکایت دارد، به دوستم که بیوه است تبریک نمی گویید، به من چون ازدواج نکردم تبریک می گوید، زشت است جان مادرتان، نکنید
-
بدیهیات
جمعه 30 تیر 1396 15:45
زنگ زد که دارم می روم سفر ، می آیی؟ گفتم می آیم و راه افتادیم زنی زیبا و با کلاس است، همسر و مادری کوشا ، به سختی درس خوانده و رییس شرکت خودش است حالا می خواست چند روزی با خودش خلوت کند همسر و فرزندانش در اقدامی گروهی اعلام کرده بودند که از او رضایت ندارند، هر شب غذا نمی پزد و خانه همیشه برق نمی زند و لباسهای آنان...
-
حسرت انجام ندادن، خیلی دردناکتر از پشیمانی از انجام دادنه
دوشنبه 26 تیر 1396 09:02
خیلی غمگین کننده است می دونم،ما عادت کردیم خودمون را محور عالم بدونیم اما واقعیتش اینه که آدمها فقط خودشون و در نهایت خانواده شون براشون مهمه و زیاد ذهنشون را درگیر بقیه آدمها نمی کنن شما کافیه محل کارت را عوض کنی، دانشگاهت تموم بشه، خونه رو جابجا کنی تا ببینی هیجکدوم از اونایی که نگران نظرشون بودی، واقعا بهت فکر نمی...
-
هیچ چیز شکوهمندی در مرگ نیست، هیچوقت نبوده، فقط زندگی ..
شنبه 24 تیر 1396 13:49
همسایه داره از صبح، سقف را سوراخ می کنه، برای اینکه توالت فرنگی راه بندازه تو حمومش منم برای دیوانه نشدن از سر و صدای بیل و کلنگ ،دارم فیلم مینیون ها نگاه می کنم و گیم بازی می کنم دانشجوم خبرش را می دهد احمقانه تر از این هم ممکن است؟ در بین ماجرای توالت فرنگی همسایه و مینیون های احمق ، یکی از سرطان بمیره، اونم این آره...
-
خلاصه اینکه تجربهخوبی بود و احتمالا سالی یکبار تکرارش خواهم کرد
جمعه 23 تیر 1396 16:57
خب نتیجه اولین تجربه رژیم و اولین تجربه خام گیاهخواری را باهاتون در میون می دارم دکتر به دلیل کیست ها پیشنهاد داد که این رژیم را شروع کنم و هدف کاهش وزن نبود اولا دوما رژیم مجموعه ای است از سالاد و میوه و آجیل و دوای عطاری به قول شیرازی ها برای دوره بیست روزه هزینه آجیل و خرید عطاری دویست هزار تومن شد و سالاد و میوه...
-
حداقل یه خال بذارن سر دماغ یکیشون
پنجشنبه 22 تیر 1396 22:45
دارم یه فیلم کره ای نگاه می کنم، نبم ساعت گذشته هنوز نتونستم پلیسه رو از گانگستره تشخیص بدم،
-
بارانی تابستانی
پنجشنبه 22 تیر 1396 06:46
دیشب خوابهایم پر شده بود از کودکی و مدرسه و پاییز، بیدار شدم دلیلش را فهمیدم، تمام اتاق بوی باران گرفته بود
-
بعد هم پیغام داده تو چرا رفتن را به بودن با یک مرد ترجیح دادی
چهارشنبه 21 تیر 1396 00:02
دختر برای اولین ناهار دعوت شده به خانه پسر خانه بسیار کثیف بوده و خود پسر هم، مشخص است که هیچ تلاشی برای تمیزی خود و خانه نکرده است سپس مدت طولانی در وصف کمالات خود داد سخن داده و هیچ خبری از ناهار نبوده تا ساعت چهار بعد پسر گفته برم ناهار بخرم رفته بیرون برنج نپخته و خورشت کنسروی و تخم مرغ خریده در اشپزخانه یکی از...
-
رژیم محشریه، اصلا لازم نیست پا تو آشپزخونه بذاری
دوشنبه 19 تیر 1396 17:16
والا اگه شیرازی ها از خاموگیاخواری خبر داشتن، دیگه عمرا کسی تو شیراز چشمش به کلم پلو و آش و کوفته سبزی می افتاد!
-
نسبییت زمانه
شنبه 17 تیر 1396 20:13
امروز در سواری های تهران -شمال به پیرزن هفتاد و هشت ساله گفتم که جوانتر می زند، ٦٥ ساله مثلا گفت : اگر ٦٥ ساله بودم که غمی نداشتم
-
یا اونایی که می گیرن، کامنت نمی دارن؟
پنجشنبه 15 تیر 1396 09:42
من خیلی ساله می نویسم ، حقیقتش هیچوقت نشمردم برای همین الان نمی دونم باید بگم چند سال، یکی که خوصله داره بره بشماره اما به مرور داره اتفاقاتی تو کامنتهام می افته که مجبورم در موردش ازتون سوال کنم آیا مطالبی که من می نویسم نا مفهومه؟ یا شما در آنها فقط روزمره گی می بینید؟ قبلا کامنتها مستقیم منظور منو هدف قرار می گرفت،...